سلام زندگی نامه.. گفتم بیا تو کانال شماو درد ودل کنم شاید یکی یه چی بگه یه ارامشی بگیرم شب عید فهمیدم دومین بچه ام روباردارم یه پسرداشتم گفتم خدایا نعمت دادی رحمت هم بده..من که خواهرندارم. توایام عید فهمیدم زن داداشم که یه پسر یکساله داره اونم بارداره ..نه خودش نه ماناراحت نشدیم گفتیم خوب خدا داده.. بعدا فهمیدم همش باهم دوهفته فرق داریم.. ولی یه چی منو نگران میکرد.. چشم نظر.. روزها میگذشت..سونو وازمایش..غربالگری.. سونو به من گفت دختره بچم.. اون امینو داد گفتن پسره بچه اش.. من گفتم علی داشتم یه زهرا هم خدا داد.. داداش وزنداداشم هم گفتن امیرعباس داشتیم امیرحسین هم خدا داد..خوشحال بودیم دوتانی نی همزمان..چی صفایی داره.. عاشورا وتاسوعا گذشت که داداشم مریض شد..منم سرفه گلو درد..بله کرونای لعنتی. پدر ومادرم...خودم وشوهرم وبچم.. زنداداشم وداداشم وبچشون.. وای باورش برام سخت بود..مااینقدر رعایت کردیم..ولی دکترگفت این کرونای دلتا سرعت جهش اش فوق العاده بالاست وهمه مادرگیرشدیم..خیلی روزای سختی بود..سخت میگذشت..هرلحظه روحیه ام رو ازدست میدادم نگران همه بودم ..بیحالی پسرم منو دق میداد..تب کردنش منو میبرد تاپای مرگ..درحالیکه خودم بابچه هفت ماهه توشکمم حال خوبی نداشتم.. داشتیم بهترمیشدیم که زن داداشم حالش بدشد.. بردن بیمارستان..سطح اکسیژن خونش اومدپایین.. تب بالا..وای وای وای منوباور نمیکردم حالش بدشد رفت ای سی یو.. دوشب بیمارستان موند وبعدش پر زد ورفت.. وای خدای من.. امیرعباس داداشم.. امیرحسین شش ماهه توشکمش.. بدبخت شدیم اون وامیرحسین اسمونی شدن.. ماموندیم وامیرعباس یکسال ونیم... باورش نکردم هنوز.. الان سومین شنبه ای هست که امیرعباس کوچولو بی مادرشده.. روی مادرش رو ندیده.. بیقرار مادرش شده.. خدا.. خدا.. دلم میخواد زار بزنم.. شماهابگید چی کنم؟؟.یه ماهه دیگه زایمان خودم هست باکدوم حال برم زایمان کنم وبچم رو بغل کنم بیام.. پدر ومادرم پیرشدند.. برادرم هرلحظه بغض میکنه وامیرش رو نگاه میکنه وآه میکشه.. مادرم موند ویه بچه یکسال ونیم که مادر میخواد نه مادربزرگ.. قربون حکمتت برم خدا.. یک بچه کمه دوتا بچه کافی نیست سه تا بچه خاطر جمعه(😂اینو یه بنده خدایی میگفت) اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano