مادرانه شهدا🌹 سرکارخانم زهرا مختارپور مادر بزرگوار شهید🌷 محسن حججی👇🏻 از وقتی فهمیدم باردارم  شش دانگ حواسم را جمع کردم. دیگر مواظب بودم کجا بروم، کجا نروم.  چه لقمه ای 🌮 را بخورم، چه لقمه‌ای🌮 را نخورم.  چه حرفی را بزنم، چه حرفی را نزنم. می دانستم همه ی این ها تاثیر دارد روی بچه.👶  همان ایام سه بار قرآن 📖را ختم کردم.  مرتب هم می رفتم روضه😭 سیدالشهدا علیه السلام.💚 دلم می خواست از همان اول عشق به قرآن 📖و امام حسین 💚علیه السلام برود توی گوشت و خون این بچه.👶  دلم می خواست وقتی این بچه 👶بزرگ شد خدا او را یکی از بهترین بندگانش قرار دهد.👌  روزها و هفته ها و ماه ها می گذشت و من لحظه شماری می کردم که این بچه،👶 این کاکل زری، این تاج سر🤴، به دنیا بیاید.  خیلی با او انس گرفته بودم. حس می‌کردم سال‌هاست که مادرش هستم.💙  حس می کردم جانم به جانش بسته است.💛  ۲۱تیر ۷۰ بود که بالاخره بچه به دنیا آمد.  چه لحظه ای بود آن لحظه.  هنوز یادم نمی رود، داشتن اذان ظهر می گفتند.🕌  صدای گریه بچه👶 و صدای الله اکبر در هم آمیخته بود... مردد بودیم اسم بچه را چه بگذاریم.  هر کسی از اقوام و آشنایان نظری می داد و چیزی می گفت اما به نتیجه نمی رسیدیم.🙄  یک لحظه سرم را انداختم پایین و رفتم توی فکر.🤔  با خودم گفتم: محسن اسمش را می گذارم محسن.👌  به یاد محسن سقط شده ی حضرت زهرا سلام الله علیها 😞به یاد محسن شهید حضرت زهرا سلام الله علیها!😭 🌹شهید محسن حججی