بخش چهارم:
لحظه دیدار با نائب حضرت ولیعصر علیه السلام
بالاخره درب اتاق باز شد، حضرت آقا وارد شدند و در ابتدای ورود با صدای پدرانهای فرمودند: آقای وافی! شما هستید!!
واقعاً نمیتوانم این لحظه را توصیف کنم.
تمام توان خود را گذاشتم روی اینکه نزنم زیر گریه! چون در دیدار قبلی به علت گریه شدید خانواده از شوق دیدار، نتوانستیم حرفهایمان را به آقا بگوییم..
برای اینکه سنگینی فضای دیدار شکسته شود به شوخی به آقا عرض کردم که سال ۹۵ ما ۱۰ فرزند داشتیم که خدمتتان رسیدیم و میخواستیم به آن ۱۰ فرزند اکتفا کنیم، ولی شما چنان تشویق کردید که چهار فرزند دیگر هم آوردیم.
با گفتن این جمله یخ همسرم که در شوک به سر میبرد باز شد و به آقا عرض کرد: آقاجان، اسم بچه را شما گذاشتهاید و اگر ممکن است اذان و اقامه را هم در گوشش بگویید.
من بچه را گرفتم تا آقا اذان بگویند، آقا فرمودند در آغوش من بگذار! عرض کردم که اذیت میشوید (چون حدود نیم ساعت ایشان روی پا، در سالن کناری مشغول گفتگو با شرکت کنندگان در نماز بودند) فرمودند: نه، اذیت نمیشوم و نوزاد را در آغوش گرفتند و به صورت شمرده شمرده اذان و اقامه را قرائت فرمودند.
👇👇👇👇👇👇