گاهی با سفر در دلت یک دنیا غم می شود و از ته دل برای کسی و یا کسانی دل تنگ می شود و ایام سخت برایت می گذرد؛
این را صابر و سینا به خوبی می دانند
که در هر سفر که به هر بهانه ای برایم پیش میآید
چقدر سخت است دل کندن برایم
می شوم برج زهرمار و چنان بداخلاق میشوم که نگو
از سفرهای دهه ۹۰ به هر سو تا همین سفرهای های اربعین
این سفر اربعین ۱۴۰۳ از همین سفرها بود
لحظه وداع
لحظه سخت دل کندن
لحظه سخت جدایی
مثل هر بار
پر از صابر و سینا
پر از بغضی که به هر شکلی هست نگه ش میدارم
لحظه پیچ اخر و محو شدن
و بغض و اشکی که در چشمانم حلقه زد
لحظه ....
بدجور بغض داشتم
بغض دوری از
#صابر و
#سینا
در مسیر هم تا خود مرزبانی غرق خودم و افکارم بودم
صبح به مرز رسیدیم بعد طی مراحل و موقع خروج نگاه م به عکس حاج احمد افتاد مثل همیشه چهره مهربون و سبزه ش با ی تبسم داشت بدرقه م می کرد و می گفت :
بازم که دلبستگی داری بازم که دلتنگی داری اونوقت هی برای این و اون میگی فلان جا بودم با چند نفر همه عاقبت بخیر شدن الا من ، خوب عزیز من رفیق من علی من چند بار بهت بگم دلت بسپار بخدا ، دنبال عاقبت بخیری نرو طوری کار کن اون بیاد دنبالت ، ی روز باید بانه ، ی روز سیستان،ی روز هرات، ی روز کوبانی ، ی روز اهواز و.... ی هم روز اربعین بری
مهم نیست کجایی مهم اینه که هر جا ک میری ببین چ کسی هستی و کجا هستی و چ وظیفه ای بهت دادن اونو تا توان داری انجام بده میدونم که میدونی الم بان ا... یری و خود خدا لایکلف النفس الا وسعها داره و بعد هر عسری یسر نصیبت میکنه چه بسا کار تو ۱ درصد از ۹۹ درصد باشه
پس اینقدر بیقراری نکن اینقد دلتنگ صابر و سینا نباش
اگه بدونی چقدر منو صادق ، محمود ، حمید ، محمد و عموهات اینجا منتظرتیم نمیدانی که چقدر خودت و سوتی هایی که میدی اینجا جاش خالی است.
این سفر سفری نیست که درش دلتنگی و دلبستگی باعث بیحالیت بشه این سفر تمرین ظهوره نکنه اونموقعه هم میخای دلتنگ و دلبسته باشی؟
بنظرت بس نیست یادت رفته رقعه، یادت رفت حجرالسور ، یاد رفت حلب و بیمارستانش پس ی کم بزرگ شو پسر هنوز که همون علی ۹۲،۹۳ هستی اخمات باز کن یاعلی بسم ا...
توی این حرفا بودم که حاج احمد داشت میگفت یهو اصغر بهم زد گفت کجایی بچه ها رفتند
انگار که نه حتما درست میگفت آره خیلی وقته حتی اون موقعه ها که با محمود و مجید به فکر جبل بودیم از همون موقعه بارم بسته م و منتظر رفتنم و روح من زودتر رفته بود پیش رفقام و خودمم پشتش ولی این حجم دلتنگی و دلبستگی و بغض صابر و سینا نمیدانم
خیلی دوست داشتم با حاجی بیشتر حرف میزدم بیشتر دردامو بگم ولی....
فقط بهش گفتم حاجی به حق رفقاتمون به حق هرچی که شما میدونی حواست به من باشه تنهام نزاری حواست به فکرم نیتم کارام باشه تو رو به همون خدا قسم ، دام و دانه زیاد سر راهم هست نزار هرجایی شم نزار چشمم زبانم دستم و کل جوارحم به خطا برن نزار اجر سالها مجاهدت رو به نگاهی حرفی بداخلاقی حتی نیتی از بین ببرم
تنهام نزار حاجی من از مرگ میترسم خودت میدانی بارها به خودت گفتم نزار بمیرم تو رو خدا عاقبت بخیری از خدا و ارباب بخواه برام ،خودمم قول میدم میدونی که قول بدم پاش میمونم بارها بهت ثابت شده ، که اون لحظه رجعت نه دلبسته باشم و نه دلتنگ و طوری کار کنم که اون بیاد دنبالم نه من دنبال اون ولی تا اون لحظه مثل کوه استوار و مقاوم و پشتیبان هستم ان شالله
گفتم و قدم ها رو محکمتر برداشتم به سوی دیار حبیب و خواندم :
آقا جون با یه نگاه
دلا میشه سر به راه
که محبتت تموم آبرومه
کاش منم با شهدا برسم به کربلا
که توراه تو شهادت آرزومه
کاش بشه تو راهت حر بشمو زهیر شم
یه نظر به من کن تا عاقبت بخیر شم
@fasele_rejat131