دیشب دوباره گویا خودم را خواب دیدم : در آسمان پر می‌کشیدم و لا به لای ابرها پرواز می‌کردم و صبح چون از جا پریدم در رختخوابم یک مشت پر دیدم یک مشت پر ، گرم و پراکنده پایین بالش در رختخواب من نفس می‌زد آنگاه با خمیازه‌ای ناباورانه بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم بر شانه‌هایم انگار جای خالی چیزی... چیزی شبیه بال احساس می‌کردم !!!