هدایت شده از مهدویون جوان
چیزی در مورد یحیی سنوار که مرا رها نمی‌کند... که مرا در درون به یک ورشکستگی کامل کشانده است. این روزها پس از آن تصاویر تاریخ ساز از شهادت قهرمانانه‌اش به یک چیز فکر میکنم،اومی‌توانست فقط بابازکردن چفیه ازسروصورتش،زنده بماند.فقط کافی بود کمی چفیه راپایین بیاورد.همانقدر که دوربین‌های ترسو چهره اش راببینندوهوش مصنوعی روی میزافسران ارشد اطلاعاتی جیغ بکشد که "نزنید... نزنید... او یحیی سنوار است... اورا زنده می‌خواهیم." یحیی می‌دانست زنده‌ی اوچه اندازه برای اسرائیل ارزشمند است.اورا می‌بردندودربهترین بیمارستان تل‌آویو زیرنظر متخصصان، درمان می‌کردند. او می‌توانست بزرگترین شکار تاریخ تشکیل رژیم صهیونیستی باشد. آنقدر مهم که نتانیاهو اعلام کند جنگ را بُرده و غزه را به زانو درآورده و حالا گروگان‌ها و ده‌ها امتیاز دیگر را در ازای یحیی معامله می‌کند. یحیی همه اینها را می‌دانست ولی چفیه را تا زیر چشم‌هایش بالا کشید.من به آن لحظه‌ی لاهوتی می‌اندیشم که یک انسان چگونه می‌تواند مرگ را به خود دعوت کند. یحیی حتی اگر بدون چفیه دستگیر میشد باز هم در قهرمانی او شعرها می‌سرودند.او نه در تونل‌های زیر زمینی که در نقطه‌ی صفر تماس در جنگ رو در رو تا آخر مبارزه کرده بود و با یک دست قطع شده و ده‌ها جراحت دیگر به اسارت رفته بود. اما یحیی چفیه را تا زیر چشمها بالا کشید و فقط با چشم‌هایی شبیه همه‌ی چشم‌های به خون نشسته فلسطینی به شیطان معلق در سنگرش زل زد. تا او را نشناسند.تا با او همان کنند که با هر مبارز ناشناس دیگری../یامین پور به کانال مهدویون جوان بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2737635487Caf6d6231b6