📥یک آیه یک روایت یک حکایت
📥موضوع : پاکدامنی
💠
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلّیَ اللهُ عَلَى خَیرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
✔️ارزش عفت و پاکی
📥قال رب السجن أحب الی مما یدعوننی الیه والا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن و أکن من الجهلین(یوسف، آیه 33.)؛
📥(یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوی آن میخوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من بازنگردانی، بسوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!
✔️جوانمردی و پاکدامنی
📥العفه أفضل الفتوه(غررالحکم: 256.)؛
📥امام علی (علیه السلام): عفت، برترین جوانمردی است.
✔️داستانی از پاداش پاکدامنی
🔻حضرت آیت الله کشمیری صبحها قریب دو ساعت به ظهر مانده در یکی از ایوان صحن امیرالمؤمنین (علیه السلام) مینشستند و افراد مختلف در این موقع برای گرفتن استخاره به ایشان مراجعه میکردند.
🔻 ایشان فرمودند: مدتی بود، میدیدم زنی با عبای سیاه و حالت زنان معیدی (روستائی و چادرنشین) زیر ناودان طلا مینشیند و زنها به او مراجعه میکنند. او نیز با تسبیحی که به دست دارد برایشان استخاره میگیرد.
🔻این حالت نظرم را جلب کرد. روزی به یکی از خدام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر که کار این زن تمام میشود او را نزد من آورد. از او سؤال کردم: تو چه میکنی؟ گفت برای زنها استخاره میگیرم. گفتم استخاره را از که آموختی؟ چه ذکری میخوانی؟ و چگونه مسائل را به مردم میگوئی؟
🔻گفت: من داستانی دارم و شروع به تعریف آن کرد و گفت: من زنی بودم که با شوهرم و فرزندانم زندگی عادی را میگذراندم؛ شوهرم در اثر حادثهای از دنیا رفت و من با چهار فرزند یتیم ماندیم! خانواده شوهرم، به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد کردند.
🔻خانواده خودم هم اعتنایی به مشکلات مادی من نداشتند؛ لذا زندگی را با زحمات زیاد و رنج فروان میگذراندم. ضمنا از آنجا که زنی جوان بودم، طبعا دامهایی نیز برای انحرافم گسترده میشد.
🔻چندین مرتبه بر اثر احتیاجات مادی نزدیک بود به دام بیفتم و به فساد کشیده شوم و تن به فحشاء بدهم؛ ولی خداوند کمک نمود و خودداری کردم؛ تا روزی بر اثر شدت احتیاج و گرفتاری تصمیم گرفتم که چون زندگی برایم سخت شده و دیگر چارهای نداشتم، تن به فحشاء بدهم.
🔻من تصمیم خودم را گرفته بودم؛ اما این بار نیز خدا به فریادم رسید و مرا نجات داد. در بین ما رسم است که اگر حاجتی داریم به حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) میآییم و سه روز اعتصاب غذا میکنیم تا حاجتمان را بگیریم و اکثرا هم حاجت خود را میگیرند.
🔻 من تصمیم گرفتم این رسم را انجام دهم؛ پس رفتم کنار ضریح حضرت عباس (علیه السلام) و اعتصاب غذا را شروع کردم. روز سوم بود که کنار ضریح خوابم برد و حضرت عباس به خوابم آمد و حاجتم را برآورده و فرمود: تو برای مردم استخاره بگیر! عرض کردم من استخاره بلد نیستم!
🔻فرمود: تو تسبیح را به دست بگیر؛ ما حاضریم و به تو میگوییم که چه بگوئی. از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابی است که دیدهام؟ آیا براستی حاجت من روا شده است و دیگر مشکلی نخواهم داشت؟ مردد بودم چه کنم؟ بالاخره، تصمیم گرفتم که اعتصابم را شکسته و از حرم خارج شوم، ببینم چه میشود.
🔻از حرم خارج شدم و داخل صحن شدم. از یکی از راهروهای خروجی که میگذشم زنی به من برخورد کرد و گفت خانم استخاره میگیری؟ تعجب کردم این زن چه میگوید؟ معمول نیست که زن استخاره بگیرد، آن هم زنی چادرنشین و روستائی! آیا این خانم از خوابم مطلع است؟ آیا از طرف حضرت مأمور است؟ بالاخره به او گفتم: من تسبیح برای استخاره ندارم.
🔻فورا تسبیحی به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره کن! دست بردم و با توجهی که به حضرت ابوالفضل داشتم، مشتی از دانه های تسبیح را گرفتم، دیدم حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به این زن چه بگویم. مطلب را گفتم و او رفت. از آن تاریخ من هفتهای یک روز به این محل زیر ناودان طلا میآیم و زنانی که وضع مرا میدانند، نزدم میآیند و من برایشان استخاره میگیرم. بابت هر استخاره پولی به من میدهند. ظهر آن روز با پول حاصله، وسایل معیشت زندگی خودم و فرزندانم را تهیه میکنم و به منزل برمی گردم( صحبت جانان، سید علی اکبر صداقت: 88.).
مطالعه بیشتر در باره عفاف و حجاب👇
https://eitaa.com/fatemi222/3683