5️⃣پنج ✅معنای تحول در دین، تحول از لذت و منفعت کمتر به بیشتر است. 👈• ➕تحولی که دین به دنبال ان هست همان هست که این شبها گفتیم یعنی تغییر از بد به خوب؛ ➖ از خوب به خوبتر. و معیار تحول، بهتر و و هست. لذت بیشتر، منافع بیشتر، قدرت بیشتر. تحول درواقع از کمتر به بیشتر هست. 🌺🌺🌷🌷💐 ♦️✅قیمت هرکسی به اندازه همت او هست ➕♦️بعد از بیان این مقدمه میرسیم به یکی دیگر از تحول که عبارت هست از _همتی. هر چیزی در این عالم قیمتی دارد؛ و ابزار سنجشی برای ارزشگذاری. ↩️حالا در انسان چه چیزی معیار قیمتگذاری و ارزشگذاری انسان هست؟ چند کیلو بودن؟ قد و وزن و قیافه؟ امیرالمؤمنین میفرماید اگر خواستی کسی را اندازه گیری کنی. ببینی چقدر هست. چقدر هست. ➕این موضوع را وسط بگذار، ببین همتش چقدر هست؟ فرمود : قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ قدرمرد، به قدر همّت حکمت 47 ➕همت داشتن یا نداشتن، مسئله این هست. ⬅️چقدر همت داری به همان اندازه ارزشمندی. چقدر همت نداری، به همان اندازه از انسانیت فاصله داری. • 💦مثلا اگر کسی تمام همتش خوردن و خوابیدن و این چیزها باشد، چقدر میارزد؟ این آدم چقدر میارزد؟ ➕بدون رود بایستی امیرالمؤمنین میفرماید ارزشش به همان چیزهایی هست که بعد از تولید میکند ✔️مَن كانَت هِمَّتُهُ ما يَدخُلُ بَطنَهُ ، كانَت قِيمَتُهُ ما يَخرُجُ مِنهُ . امام على عليه السلام : هر كه همّتش چيزى باشد كه وارد شكمش مى شود، ارزش او به اندازه همان چيزى است كه از شكمش خارج مى شود. 🔷. آقا بیاحترامی نیست؟ ببین امیرالمؤمنین را میگوید. این معادله هست. مثل دو ضربدر دو میشود چهار. ➕حضرت درواقع یک را توضیح میدهند. قیمت هرکسی به اندازه همت او هست. ✅➕امام صادق ع: دون همتی؛ اولین برای پیشرفت و تحول • امام صادق ع فرمود: سه چیز هست که از این هست که شما ترقی و پیشرفت کنی. اولین موردی که حضرت میشمرد همین کوتاهی همت هست. فرمود 🔷ثلاثٌ يََجُزْنَ المَْرْءَ عَنْ طَلَبِ المَْعَالِِ قَصْرُ الهِْمَّةِ وَ قِلَّةُ الحِْیلَةِ وَ ضَعْفُ الرَّأْيِ الحَْزْم؛ سه چیز انسان را از رفتن در پی مقامات عالیه و اهداف بلند بازمیدارد: کوتاهی همت، ❌مدیران دون همت • اگر مدیران جامعه دون همت باشند، نمیتوانند را برای جامعه به ارمغان بیاورند. مدیران دون همت، به دنبال پر کردن خودشان هستند. ➕تمام همتشان دنیای خودشان هست. ♦️چمران مدیری بود که بلندهمت بود. فقط به فکر خودش نبود. خانم شهید چمران میگوید: یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان )که رسم دارند و دورهم میشوند( مصطفی مؤسسه ماند نیامد خانه پدرم. 👌آن شب از او مصطفی گفت، الان عید است » دوست دارم بدانم چرا نیامدید خانه پدرم « ؛ پرسیدم خیلی از بچه ها اند پیش خانواده هایشان اینها که رفته اند وقتی برگردند برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندهاند تعریف میکنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن خوب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردید؟ و نان و پنیرچای خوردید گفت » این غذای مدرسه نیست » داشته باشند : گفتم .شما دیر آمدید بچه ها نمدیدند شما چی خوردید اشکش جاری شد گفت » .» خدا که میبیند https://eitaa.com/fatemi5/1350