✋ولید بن مغیره بعد از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث به رسالت شد تا سه سال عده قلیلی ایمان آوردند بعد وحی رسید که رسالت خود را ظاهر و عمومی کن و از استهزاء و اذیت مشرکان پروا مکن که ما شر آن‌ها را از تو دفع کنیم. یکی از آن‌ها (ولید بن مغیره) بود. جبرئیل ملک مقرب الهی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، در آن هنگام ولید از آنجا گذشت. جبرئیل گفت: این ولید پسر مغیره از استهزاء کنندگان است؟ فرمود: بلی، پس جبرئیل اشاره به پای ولید کرد. ولید کمی که رفت به مردی از خزاعه گذشت که تیر می‌تراشید، پا بر روی تراشه و ریزه‌های تیر گذاشت و ریزه آن در پاشنه پای او رفت و پایش خونین شد. تکبرش نگذاشت که خم شود و آن را بیرون آورد. چون به خانه رفت و روی کرسی خوابید و دخترش در پائین کرسی خوابید. آنقدر خون از پاشنه‌اش روان شد که به تشک دختر رسید و دخترش بیدار شد و به کنیز خود گفت: چرا دهان مشک را نبسته ای؟ ولید گفت: این خون پدر تست، آب مشک نیست، بعد وصیت کرده و به جهنم پیوست. 📚داستانهای از (ریشه و نحوه درمان) https://eitaa.com/fatemi222/14803