مقدمه :
یا ابا عبد الله شب اول محرمه آقا، جای همه شهدا خالیه .آی بچه های فکه، بچه های شلمچه، بچه های کربلای پنچ. عزیزان بیایید که اول محرمه. بیایید با ما حسین حسین بگید.ای خمینی عزیز !بیا
می بینم همه جا رو سیه پوش کردید همه مشکی پو شیدید.آیا برای پدرت پوشیدی ؟یا برای مادرت؟ برای کی؟ صدا میاد:اینها برای حسین من عزادار شدند.(زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها) یابن الحسن !آقا جان!سرت سلامت آقا شب اول محرم است. نظری به ماکن. یاد شهدا کردیم.یاد اونهایی که به این پیراهن مشکی های ما معنا داده اند.
می گفت:عملیات مسلم ابن عقیل علیه السلام از روز قبل شروع شده بود، به سرعت راهی خط شدم، گفتند: از ناحیه شکم مجروح شده و وضعیتش وخیم است، باید سریع به بیمارستان برسد. توی راه فقط می گفت:«یا مهدی» صدام زد برادر! نگه دار!آمبولانس را نگه داشتم، چه می خواهی؟ با صدایی لرزان گفت:«آب! کمی آب به من بده جگرم می سوزه.»
گفتم:آب برات ضرر داره برادرم ! خون ریزیت شدیده. گفت : می دانم، اما کار من از این حرفا گذشته.
لیوان آب رو دستش دادم ،دیدم نخورد، مکثی کرد و آب را برگرداند. گفتم چرا نخوردی؟مگه نگفتی جگرت از تشنگی می سوزه؟ به سختی جواب داد؛ چرا، اما می د انم که شهید می شوم، پس چه بهتر که مانند سرورم امام حسین علیه السلام با لب تشنه به ملاقات خدا برم. دیگر از او صدایی نمی آمد،خیال کردم بیهوش شده، خود را به هلی کوپتر حمل مجروحان رساندم پزشکان گفتند: شهید شده،تشنه لب رفته بود، همان گونه که می خواست.
مثل سفیر امام حسین علیه السلامتشنه جون داد.تا سه بار اومد آب بخوره اما نتوانست.آره مسلم اگه آب می خوردی شرط وفا رو به جا نیاورده بودی آخه ارباب بی کفنت رو تشنه شهیدکردند اینقدر تشنه بود که بین زمین وآسمان را مثل دود می دید.(4)
مقدمه 3 :
نامه های اهل کوفه همچون سیل، پی در پی به امام حسین علیه السلام می رسید که آن حضرت را بر حرکت به سوی آنان تشویق می کرد تا آنها را از ستم و خشونت امویان نجات دهد. و برخی از آن نامه ها، آن حضرت را در صورت تأخیر از اجابتِ درخواستشان، در برابر خداوند و امّت، مسؤول قلمداد می کرد....
نامۀ مسلم به امام علیه السلام:
وکان نصّ الرسالة: (أمّا بعدُ، فإنّ الرائد لایکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الاقبال حین یأتیک کتابی هذا، فإنّ الناس کلّهم معک! لیس لهم فی آل معاویة رأی ولاهوی، والسلام.).
متن نامه چنین بود:«اما بعد، راهنما به کَسان خویش دروغ نمی گوید، هجده هزار تن از کوفیان با من بیعت کرده اند. همین که نامه ام به تو رسید در آمدن شتاب کن که مردم همه با شما هستند و به خاندان معاویه، نظر و تمایلی ندارند، والسلام.»(5) و این نامه 27روز قبل از شهادت مسلم بود. (6)
(البته تعداد بیعت کنندگان تا چهل هزار نفر هم نقل شده است. (7)
وضع اجتماعی محیط کوفه وبصره در حادثه کربلا:
وضع اجتماعی و تشکیلات حکومتی کوفه وبصره در این تاریخ بسیارمبهم ونامنظم بوده زیرا پیوست مردم با دستگاه حکومت از طریق وضع عشایری بوده وسران قبیله وسیله ارتباط مردم باحکومت وقت بوده اند،به توسط همان سران بزرگ قبایل،حقوق ومستمری از دیوان حکومت میان افراد وخانواده ها تقسیم وبه مسئولیت همان سران تکالیف حکومتی به افرادتبلیغ وتحمیل می شده است. (8)
به روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد
در بامداد آن شب به فرموده ابن زیاد جارچی در شهر نداء کرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت کرد، مردم دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبیدالله گشته تا ببینند وی چه می گوید، پس از ساعتی آن ملحد کافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ایراد حمد و ثناء منشور ایالت فرمان حکومت خود را بیرون آورد و بر ایشان خواند و سپس آنها را به وعده های خوب و نویدهای مرغوب و مطلوب امیدوار ساخته و گفت: ای مردم امیرالمؤمنین یزید من را والی و حاکم این ولایت کرده که با رعیت انصاف نموده و جور و ظلم نکنم و من کسانی که مطیع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ایشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغیان و یاغیان از شمشیر تیزتر و از تازیانه کوبنده ترم، پیغام مرا به آن مرد هاشمی (یعنی جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه) رسانده و بگوئید ابن زیاد می گوید از غضب من بترس پیش از آنکه دچار آن شوی و تا زود است فرار کن والسلام. هنوز از منبر بزیر نیامده بود که نگهبانان و دیدهبانان مسجد از در خرما فروشان آمده و خروش میکردند و میگفتند: مسلم بن عقیل آمد! عبید اللَّه بشتاب وارد قصر شد و درهاى آن را بست، و در میان قصر جز سى تن نگهبان و بیست تن از سران کوفه و خانواده و نزدیکانش کسى با او نبود، پس از قرار گرفتن در قصر رؤسای قبائل و طوائف کوفه را خوانده بر ایشان سخت گرفت و گفت:
باید نام های کارگذاران هر قوم و هر یک از خوارج و اهل خلاف را که در میان شما باشند