ترسم غرورم بشکند، راز مرا رسوا کند دیوانه ام_ ترسم جنون، حال مرا افشا کند ترسم غرورم بشکند،، پرده بیفتد از دلم پرده دری روزی مرا،، آواره و تنها کند ترسم خودم را بشکنم،در پای احساس دلم به او بگویم عاشقم ،، او حس خود حاشا کند ترسم غرورم بشکند،خوار و حقیر او شوم او هم بداند حال دل ، با من چو دشمن تا کند ترسم که اختیار خود، از کف دهم در پیش او او را ببوسم ناگهان، او هم ز من پروا کند می ترسم و این خودخوری مرا عذاب می دهد اگر بداند عاشقم، اگر که او بلوا کند از دور می پرستمش، نزدیکی ام جدایی است او که مرا نخواسته، دل پس چرا غوغا کند