حجاج و چوپان روزه دار می گویند حجاج بن یوسف ثقفی در مسافرت به یمن در بیابانی خیمه زد . غذاهای زیادی جهت حجاج و اطرافیانش آماده کرده بودند. حجاج در حین خوردن بود، از دور چوپان را دید که از گرمای زیاد سرش را زیر شکم گوسفندی می برد. یکی را دنبال چوپان فرستاد و به زور او را آوردند. . . حجاج از او خواست که غذا بخورد. چوپان جواب رد داد و گفت: من میهمان کس دیگری هستم. حجاج پرسید! میهمانی چه کسی بالاتر از میهمانی من است؟چوپان گفت: روزه هستم،افطاریم نزد خداست. حجاج دیگر جوابی برای گفتن نداشت.گفت امروز را بخور فردا روزه بگیر. چوپان پاسخ داد به شرطی سندی به من بدهی که من فردا باشم تا روزه بگیرم. حجاج گفت : این حرفها را کنار بگذار،چنین خوراک لذیذ و طیبی دیگر کجا نصیبت می شود. تو چرا اینقدر پشت پا به روزیت میزنی؟ چوپان گفت: آیا تو آن را طیب کردی؟ای حجاج اگر خدا یک دندان درد به تو بدهد، همه این غذاهای لذیذ هیچ است . اگر عافیت باشد نان و جو شیرین است، اگر عافیت نباشد پلو و مرغ زهر مار 📚همراه با نهج‌البلاغه وصحیفه @a_fatemi24 ┄┄┅═✧❁🌹💎🌹❁✧═┅