نفوس مطمئنه
#سبک_زندگی
چون کوچههای روستا ماشین رو نبود از منزل تا درمانگاه ؛ مادرش را به پشت گرفت. در بین راه؛ مادرش هر چه اصرار کرد که مرا پایین بگذار ؛ محمد علی می خندید و می گفت:مادر جان چند سال شما مرا کول کردین ؛ حالا دوست دارم برای یک دفعه هم که شده من شما رو کول کنم.
#کتاب_راز_بندگی
#حاج_عباس_تیموری
#شهید_محمدعلی_قنبری
#دفاع_مقدس
#احترام_به_پدرومادر