🔺کمک به دوستان و نیازمندان
جابربن عبدالله یکى از اصحاب بزرگوار رسول خداست، پیوسته در خدمت آن جناب بود، پدرش در جنگ «احد» اشتباهاً توسط مسلمانان شهید گردید، او بعد از رحلت رسول خدا (ص) با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسر برد، اوست که با عطیه عوفى در اولین اربعین به زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) مشرف گردید و اوست که بقدرى زنده ماند تا سلام رسول خدا (ص) را به امام باقر (ع) رسانید.
مى گوید: رسول خدا (ص) در بیست و یک جنگ شرکت کرد، و من در نوزده تاى آنها در رکاب ایشان بودم، فقط در دو تا از آنها موفق نشدم. در یکى از آن غزوات شتر من از رفتن درماند و خوابید، آن حضرت در آخر لشکریان حرکت مى کرد تا به بازماندگان یارى رساند و آنها را به مرکب خود سوار کند.
من در کنار شتر خویش ایستاده و مى گفتم: اى واى مادرم این چه شتر بدى است، در این هنگام رسول خدا رسید و فرمود: این شخص کیست؟ گفتم من جابرهستم پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله (ص).
فرمود: چرا در اینجا مانده اى؟
گفتم: شترم از رفتن درمانده است، فرمود: چوب دستى دارى؟ گفتم: آرى. با چوب دستى به شتر زد و او را بلند کرد، آنگاه آنرا خوابانید و قدم بر دو بازوى آن گذاشت، فرمود: سوار شو، سوار شدم و با او راه مى رفتم، آن شب بیست و پنج بار براى من استغفار کرد، شتر من (در اثر قدم آن بزرگوار) حتى بر شتر او سبقت مى کرد.
در آن شب که با هم راه مى رفتیم فرمود: پدرت عبدالله چند نفر فرزند بعد از خود گذاشته است؟ گفتم: هفت دختر.
فرمود: آیا قرضى هم دارد؟ گفتم: آرى. فرمود: چون به مدینه برگشتى وعده کن که با اقساط خواهى داد14 اگر قبول نکردند، وقت چیدن خرمایتان مرا مطلع کن.بعد فرمود: زن گرفته اى؟ گفتم: آرى. فرمود کدام را؟ گفتم: فلان زن بیوه را که در مدینه بود. فرمود: چرا دختر نگرفتى که با تو بازى کند و تو با او بازى کنى؟
گفتم: یا رسول الله (ص) هفت خواهر کم تجربه در منزل دارم، ترسیدم اگر دخترى مثل آنها را بگیرم کار به اشکال کشد، گفتم: این زن بیوه و تجربه دیده با آنها بهتر مى سازد، فرمود: خوب کرده اى، راه همانست.
فرمود: این شتر را به چند خریده اى؟ گفتم: به پنج ششم نصف رطل..
فرمود: او را به من بفروش، و تا برگشتن به مدینه حق سوار شدن دارى، چون به مدینه برگشتیم، شتر را به محضرش آوردم، فرمود: بلال شش «اواق» طلا به او بده تا در اداى قروض پدرش از آنها استفاده کند، سه «اواق» دیگر اضافه کن، شترش را نیز به خودش بده.
آنگاه فرمود: آیا با صاحبان قرض پدرت مقاطعه کردى؟ گفتم: نه یا رسول الله (ص) فرمود آیا داده شده؟ 16 گفتم: نه یا رسول اللّه. فرمود: مانعى نیست چون وقت چیدن خرمایتان رسید مرا خبر کن.
وقت چیدن خرما به محضرش رفتم، به نخلستان ما تشریف آورد و براى ما دعا کرد( و از خدا برکت خواست) خرما را چپدیم، به همه قرضها کفایت کرد و بیشتر از آنچه آنها بردند، براى ما باقى ماند.حضرت فرمود: اینها را بردارید و پیمانه نکنید، آنها را برداشتیم و مدتى از آنها خوردیم .
🔺عبادت و مناجات شب
عبدالله بن سیار از امام صادق (ع) نقل مى کند: رسول خدا (ص) شبى در منزل ام سلمه بود، او در اثناى شب بیدار شد، آن حضرت را در بستر نیافت، فکر کرد که به منزل بعضى از زنانش رفته است. لذا به جستجوى آن حضرت برخاست، حضرت را در گوشه اى از منزل یافت که ایستاده و دست به آسمان برداشته و گریه مى کرد و مى گفت :
خدایا نعمتهاى خوبى که بمن داده اى از من مگیر. و مرا بخودم ولو بقدر چشم بهم زدن وامگذار. خدایا هیچ وقت مرا بشماتت دشمن و آدم بدخواه مبتلا مکن. خدایا هیچ وقت مرا به آن بدبختى که از آن نجاتم داده اى بر مگردان .
«اللهم لا تنزع عنى صالح ما اعطیتنى ابداً، ولا تکلنى الى نفسى طرفة عین ابداً، اللهم لا تشمت بى عدواً ولا حاسداً ابدا اللهم لا تردنى فى سوء استنقذتنى منه ابداً»
ام سلمه با شنیدن این سخنان به گریه افتاد و برگشت و به شدت مى گریست بطورى که رسول خدا با شنیدن گریه او برگشت و فرمود: اى ام سلمه علت گریه ات چیست؟
گفت: پدر و مادرم بفدایت یا رسول الله، چرا گریه نکنم در حالى که تو با آن مقامى که از خدا دارى و خدا گناه قدیم و جدید تو را آمرزیده 24از او مى خواهى که بشماتت دشمن مبتلایت نکند و تو را به نفس خودت ولو به قدر چشم بهم زدن وامگذارد و تو را ببدى که از آن نجاتت داده بر نگرداند و از تو هیچ وقت نعمت خوبى که داده نگیرد!!!
رسول خدا (ص) در جواب فرمود: اى ام سلمه چه چیز مرا خاطر جمع مى کند، خداوند یونس بن متى را فقط به اندازه چشم بهم زدن به نفس خویش واگذاشت تا به سرش آمد آن بلائى که آمد «یا امّ سلمة ما یُؤمّننى و انّما و کل اللّه یونس بن متى الى نفسه طرفة عین فکان منه ما کان».
#منبرک_فاطمی
@fatemi222