به یه مکشفه ناجور که کنار خیابون با یک چمدون ایستاده بود ، از ماشین اومدم پایین تذکر دادم و سوار ماشین شدم اومدم راه بیفتم دیدم میزنه به شیشه گفتم شاید میخواد بد و بیراه بگه ، نگاه کردم دیدم شالش رو کامل سرش کرده و گفت ببخشید من باید برم راه آهن سوار قطار شم ، وسیله هم کمه اگه اشکال نداره منو برسونید منم بخاطر اینکه از آمر به معروف خاطره خوبی داشته باشه رسوندمش به ایستگاه راه آهن