📝
#چند_خط_روضه...
به حضرت عرض کرد عموجان من هم فردا به شهادت می رسم؟
حضرت اول یک سوال از او کردند، فرمودند: عزیزِ دلم مرگ در نظر تو چه جور است؟ دوست داری مرگ را؟
عرض کرد: آقا مرگ در رکاب شما أحلی من العسل؛ از عسل شیرین تر است.
حضرت فرمود پس به تو بشارت دهم تو هم به شهادت میرسی ولی شهادتت همراه با یک سختی و شهادت ویژه ایست.
خدای متعال برایت یک سفره ی خاصی پهن کرده. خیلی هم سخت است شهادتت.
همین طور هم شد، شنیدید آمد محضر امام اجازه بگیرد حضرت اجازه ندادند.
التماس کرد حضرت اجازه دادند برود میدان. سوار بر مرکب شد، گفتند پاهایش به رکاب نمیرسید. زره نپوشیده بود، جوری جنگید مجبور شدند، محاصره اش کنند. از اسب رو زمین افتاد عمو را صدا زد...
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
امام حسین علیهالسلام یکی از جاهایی که پیداست خیلی غصه خوردند در عاشورا اینجاست.
گفتند حضرت به سرعت خودش را رسانید ولی دید قاسم در حلقه محاصره دشمن است.
تا برود دشمن را دور کند، از حلقه محاصره قاسم را بیرون بیاورد، بدن مطهر حضرت زیر سُم اسبها قرار گرفت. یک وقتی گردوغبار میدان فرو نشست. حضرت آمد بالینش دیگر کار تمام شده. در حال جان دادن است. پا به زمین میکوبد.
امان ز لحظه آخر كه دست و پا میزد
عموی بیكس خود را فقط صدا میزد
امان ز تشگی و پا كشيدنش بر خاك
كه مُهرِ داغِ دلش را به كربلا میزد
حضرت فرمود چقدر برای عمویت سخت است تو او را صدا بزنی اما نتواند تو را اجابت کند. نتواند کاری برای تو انجام بدهد.
بدن قاسم را برداشت به سینه چسبانید ولی میگویند وقتی میرفت دیدند پاهای قاسم روی زمین میکشد...
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
#شب_ششم_محرم
✍حسین ابراهیمی