یک شهید، یک خاطره ▫▪◽◾◻ چشم‌هایش مریم عرفانیان توی سنگر خوابیده بودم. نیمه‌های شب از ناله‌اش بیدار شدم. صدای یوسف بود که خوابم را پریشان کرد. در بین ‌گریه‌هایش می‌گفت: «خدایا، دوست دارم چشم‌هایم را در راهت هدیه کنم.» *** همان‌طور که دوست داشت شهید شد؛ گلوله درست به چشم‌هایش اصابت کرده بود. خاطره‌ای از شهید یوسف پرانداخ راوی: مجید محمدی، دوست شهید