اسرائیل الغازیة را با جنگنده زده است، اندکی مانده به صیدا؛ جنگ تا پشت دروازههای بیروت آمده است. آن شب سرد از نیمه گذشته بود و معلوم نبود در الغازیة میمانم یا به بیروت میرسم و آن پیرمرد نازنین زیر آن باران سیلآسا برایم وسیلهی بازگشت جور کرد. اکنون نگران همهی آدمهای مهربان شهرم...