درد دلی با امام حسن (ع)
سلام غریب تر از غریب...
سلام کریم تر از کریم....
سلام قبر بی زائر...
سلام قبر بی شمع و چراغ
سلام پناه کوچه گردها...
سلام سینه شعله ور...سلام جگر سوخته..
سلام پیکر تیرباران شده...
آقای من....مولای من...حسن جانم!!! سلام
آقا جان امشب برایت مجلس عزا گرفته ایم..
دعوت ما را بپذیر...
یقین داریم کنار مایی...ما را می بینی..صدای ما را میشنوی...
کریم اهل بیت (ع)!! امشب می خواهیم از مظلومیتت بگوییم..
از زهری که در کامت شیرین تر از عسل بود بگوییم...
حسن جان!!! دو ماه است که برای حسین (ع) خیمه عزا پهن کرده ایم...
گفتیم شبی هم از تو بگوییم!!! البته که انتظارت این است که امشب هم نوای حسین حسین (ع) سر دهیم.
آقای من :نمی دانم در این لحظات آخر بر شما چه گذشت.... وقتی طشت، پر از خون شد و جگرت سوخت در چه فکری بودی...؟
نمی دانم در این نفس های آخر چه خاطراتی را مرور می کردی...؟
به فکر بی وفایی ها بودی یا به فکر خیانت ها....
شاید گذری بر دوران خردسالی ات داشتی!!! آنجا که هنوز رسول خدا ( ص) بود...آنجا که احترام بود...محبت بود...آنجا که تو را ، پدرت را، مادرت را گرامی می داشتند.
آنجا که رسول خدا (ص) تو را بر دوش خود می نشاند و سید جوانان بهشتت می خواند.
شاید به کودکی و خاطراتت با حسین (ع) فکر میکردی.آنجا که منتظر سجده پدر بزرگ بودید تا بر پشتش سواری بخورید...
چقدر با حسین (ع) خاطره داشتی...چقدر حسین را دوست داشتی...
..........
شاید به بغض های خردسالی ات در کوچه فکر می کردی...آنجا که نتوانستی از سیلی خوردن مادرت دفاع کنی....آنجا که در تنهایی و با چشمان پر اشک با خود می گفتی: اگر قدم بلند تر بود..اگر دستم می رسید...مردانگی ام را نشان می دادم و نمیگذاشتم مادرم را بزند....
شاید در این لحظات به محبت مادرانه ای که زود از دست رفت فکر می کردی...به غسل و کفن شبانه و غریبانه مادر فکر می کردی...آنجا که پدرت می گفت: حسن جان عزیزم..تو پسر ارشد من هستی..تو از حسین (ع) بزرگتری.. آرام تر گریه کن..صدایت را اهل مدینه نشنوند...
مولای من:
شاید در این لحظات آخر خاطره مسجد را از ذهن می گذراندی...آنجا که پدرت روی منبر رسول الله(ص) توهین می شد و تو باید حسین (ع) را آرام می کردی...
نمی دانم...شاید در این لحظات آخر،نفاق سپاهیانت را یاد می آوردی...خیانت بستگانت را یاد می آوردی....شاید با خود می گفتی اگر پسر عمویت عبیدالله خیانت نمی کرد.سپاهت پاشیده نمی شد.
شاید به خیانت همسرت جعده می اندیشیدی..شاید می گفتی : خدایا از این غربت بالاتر که در خانه هم دشمن داشته باشی خدایا از این غربت بالاتر که قاتلت همسرت باشد.
حسن جان(ع)!!! داستان غربتت، طول و دراز است...هر چه بگوییم تمام نمی شود...
ببخش که ما هم در این غربت سهیم شده ایم...
ببخش که اینجا بین شیعیانت هم غریب هستی...
ببخش که اینجا کمتر برای فراق زیارت قبر بی شمع و چراغت نوحه سرایی می کنند...
ببخش که اینجا برای باز شدن راه زیارت مزارت کم تر دعا می کنند..
نبود حرم و رواق و شبستان که هیچ..ببخش که کسی برای مزارت شمع و چراغی روشن نمی کند.
ولی حسن جان برایمان گفتند که تو خیلی کریمی، خیلی مهربانی.. تو جواب بی وفایی را با بی وفایی نمی دهی...
حسن جان! کرمی کن...
وقتی در غربت مدینه ،مادرت فاطمه زهرا (س) بر سر مزارت آمد بگو برای ما دعا کند...
رسول خدا (ص) فرمود: هرکس دوستار تو باشد بهشتی خواهد شد..
حسن جان: به خدا ما دوستت داریم...
به خدا ما هم برای بقیع دلتنگیم....
به خدا ما هم دوست داریم برایت صحن و سرا بسازیم..
نمی دانم چرا ما هم تو را قریب تر می پسندیم..انگار دلنشین تر می شوی...
حسن جان(ع): نمی دانم سر این غربت چیست:
وقتی مشهد می روی خیابان ها شلوغ است...وقتی قم می روی شبستان ها شلوغ است...اربعین، بیابان ها هم شلوغ است....اما چه بگویم از مزارت حسن(ع) جان....دلسوخته ای می گفت: انگار حسن(ع) خودش میخواهد دیده نشود...اگر به مجلس عزایش هم بروی کمتر پرچم یا حسن (ع) می بینی...همه جا پرچم یا حسین (ع) است...
السلام علیک یا حسن بن علی (ع)
✍کانال فتح روایت..
@fathe_revayat