لذا وقتی آمدن جلو ، وقتی که از شیخ مفید به سید مرتضی و سید رضی میرسه باز این تداوم پیدا میکنه اما آرام آرام، شاخک ها باز میشه سختگیری میشه به شیخ طوسی که میرسه به یکباره هجومی میآورند.
این هجوم زمان شیخ طوسی را ببینید
امام و پیامبر نباید به خارق عادت زنده بماند، امام باید توسط مردم ، اما یک جایی هست مثل حضرت ابراهیم زمانی که ایشان را انداختن داخل آتش مدافعی نداشت ولی الان ابراهیم نباید برود چون اگر بره حق دفع میشه لذا خداوند اینجا ابراهیم را از آتش نجات داد چون اگر ابراهیم در آتش میسوخت حق دفن میشد و بساط باید جمع میشد
امام هادی علیه السلام وقتی متوکل احضارش میکنه وقتی که پیامبر را می بیند چون پیامبر را دید چون متوکل مست هم بود چون اینجا اگر امام هادی شهید میشدند این سوختن حضرت ابراهیم در آتش بود، یعنی انقدر شرایط را سخت کرده بودند و تقریباً هم انقدر اوصاع بد بود که هیچکس نبود امام هادی را از مهلکه نجات بدهد.
لذا بعضی از جاها داریم که اینگونه خداوند متعال امام حق را نجات داده تا جریان شیعه باقی بماند
در جریان امام هادی این جریان حیله سرگردانی این در زمان متوکل بسیار شدید میشه، متوکل عباسی در حقیقت شاخک هاش نسبت به این مسئله پنهان خیلی توسط جریان سوم بیدار میشه که سخت ترین شرایط از زمان متوکل شروع شد.
متوکل امام هادی را برداشت آورد سامرا چون اون رو تقریبا خوب توجیه کرده بودند.
فراز و نشیب داشت حاکمیت های بنی عباس نسبت به این جریان اصیل توسط جریان سوم که جریان یهود است، یک فراز و نشیبی داشت متوکل خوب دل داده بود به این جریان سوم و ظاهرا خوب بهش اطلاعات داده بودند که امام هادی می آوردند اینجا.
منتها از آن قوه موجودی که این سازمان پنهان درست کرده بود از آن هم تقریبا یک مقدار غافل بودن.
لکن با این حال امام هادی برای اینکه ادامه بدهند به کار خیلی از جاها خدای متعال از خوارق عادات استفاده میکند
البته فراز و نشیب هم داشت.
وقتی که یکی از شیعیان که گفت من دیدم که این مامور متوکل که رئیس گارد حفاظت متوکل بود گفت امام هادی را گرفته بود داشت می برد کاخ.
گفت خیلی نگران شدم اتفاقاً موقعی که ایشون رو میخواستند ببرند داخل کاخ من این طرفه خیابان ایستاده بودم و مامور هم من را دید. وقتی امام هادی رو بردن خیلی نگران شدم و گریستم.
دوباره رئیس گارد آمد بیرون اومد سراغ من و گفت اینجا چیکار می کنی؟ چرا این طرف نگاه میکنی؟ گفت: من ترسیدم گفتم نگران حال مولایم هستم. گفت: مولای تو کیه؟ گفتم مولای من همین متوکل است. گفت تو دروغ میگی مولایی تو متوکل نیست مولای تو همین بود که من بردمش داخل.
زد پس گردن من گفت بیا. ما هم گفتیم انالله و ما را برد جلوی یک اتاق در اتاق را باز کرد و من را هول داد داخل و در رو بست. من دیدم آقا امام هادی نشستن یک قبری را هم کندن و امام را بالا سر این قبر نشاندن.
گفت من حال خودم فراموشم شد .
ترسیدم اقا را الان میکشند و آقا اشاره ای فرمودند که نگران نباش اینها من را نمیکشند و فقط می خواهند من را بترسانند بعد مدتی گذشت با آقا صحبت کردم و بعد اون شخص اومد و من رو از اتاق خارج کرد.
و گفت برو دیگه این طرف ها پیدات نشود . بعدها متوجه شدم که این رئیس گارد از موالیان حضرت هست و طبق دستور داره کار میکند.
این جریان بود اما امام هادی اگر در اون موقع شهید میشدند قهرا امام حسن عسگری را هم شهید میکردند یعنی زمان زمانی است که او هنوز در معرض خطر است و جمع میشود امامت.
لذا در یک جاهایی خداوند حضرت را نجات میداد، ولی از اینطرف کار عمیق خیلی انجام شده بود که اون پایه ی که میرسد به زمان شیخ صدوق که اونقدر شاگرد دارد، اینها همه ناشی از اقدامات امام هادی بود منتها دوران امام هادی دوران نهایت تقیه امام و از اونطرف نهایت بیان معارف بود یعنی این زیارت جامعه زیارتی است که از زمان رسول الله است اما زمان امام هادی توسط ایشون بیان میشود.
زیارت جامعه جامع ترین معارف شیعی است، یعنی رودست ندارد، اگر کسی زیارت جامعه رو خوب بفهمد همه معارف رو فهمیده، در همین زمان میاد در عین حالی که بالاترین فشار هم این زمان هست که این دوگانگی تقیه و احساس هراس دشمن را نشان میدهد
که چقدر زیبا عمل کرده تقیه و تقیه یعنی اینکه شما بری یه گوشه و کاری انجام ندی نیست.
تقیه یعنی اینکه در گوشه ها و پنهان ها به شدت کار بکنید به گونه ای که اون نبیند و نتواند شما را بزند.