خاطرات شهیده ۹۷ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⃣5⃣ در دبیرستان با چند دختر که همفکر خودش بودند، دوست شد. اکثر بچه های دبیرستانی بی خیال و بی حجاب بودند. این چند نفر در دبیرستان فعالیت تربیتی می کردند و به کلاس های بسیج هم می رفتند. زینب یکی از روزهایی که روزه گرفته بود، دوست هایش را برای افطار دعوت کرد. من برای افطار چلووخورش سبزی درست کرده بودم. قرار بود آن شب زینب و یکی، دوتای دیگر از دخترها اسم هایشان را عوض کنند و اسم مذهبی بگذارند. دوست هایش بدقولی کردند و نیامدند. زینب خیلی ناراحت شد. بهش گفتم: «مامان، چرا ناراحت شدی؟ خودت نیت کن و اسمت را عوض کن.» آن شب زینب سر سفره ی افطار به جای چلووخورش سبزی، فقط نان و خرما و شیر گذاشت و حاضر نبود چیز دیگری بخورد. می گفت:«افطار حضرت علی(ع) چیزی بیشتر از نان و خرما یا نان و نمک یا نان و شیر نبوده است». من نشستم و با هم نان و خرما و شیر خوردیم. همان شب زینب به همه ی ما گفت:«از امشب به بعد، اسم من رسماً زینب است و هیچ کس حق ندارد مرا میترا صدا بزند.» من و مادرم هم به خاطر تغییر اسمش بهش تبریک گفتیم. از آن شب به بعد، اگر بچه ها یا مادرم در خانه اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. ادامه دارد... @fatholfotooh