داستان بهلول و قیامت آخرین خبر/ آورده‌اند که بهلول بیشتر وقت‌ها در قبرستان می‌نشست و روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می‌نمود چون به بهلول رسید گفت : بهلول چه می‌کنی ؟ بهلول جواب داد : به دیدن اشخاصی آمده‌ام که نه غیبت مردم را می‌نمایند و نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت و آزار می‌دهند . هارون گفت : آیا می‌توانی از قیامت و صراط و سوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ؟ بهلول جواب داد به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. آن‌گاه بهلول گفت : ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می‌نمایم و آنچه خورده‌ام و هرچه پوشیده‌ام ذکر می‌نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و آنچه خورده‌ای و پوشیده‌ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود . آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض این‌که خواست خود را معرفی نماید نتوانست و پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت : ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است. آنها که درویش بوده‌اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند. https://eitaa.com/fatimadastjerdi ☘🌹☘🌹☘