انه 285 روز تا فارغ تحصیلی روز اول مدرسه : کم کم دارم اماده میشم اسمونو نگاه میکنم هوا خیلی خوبه اروم اروم مسواک میزنم و اجازه میدم تو افکارم غرق بشم با خودم تکرار میکنم دیروز همه چی تموم شد و امروز همه چیز شروع میشه دیگه نباید بترسم باید بجنگم و باهمه وجود تلاش کنم دست و صورتمو می شورم صبحانه میخرم لباس ها رو اروم اروم اتو میکنم موهامو شونه میکنم به خودم تو اینه نگاه میکنم مثل همیشه خودمو میبینم و لبخند میزنم شاید بخندید و بگید مگه ممکنه کس دیگه ای رو ببینی؟ باید بگم اره ادم ها داخل این زمان پر از نقاب شدن حتی به خودشونم دروغ میگن و شاید وقتی خودشونو جلو اینه میبینند یه ادم کاملا غریبه می بینند شاید خودشونم هنوز خود واقعی شونو نمی شناسن اما من تا جایی که تونستم تلاش کردم خودم باقی بمونم و اطرافیانم و دوستانم رو بر اساس اینکه چقدر خودشون هستند انتخاب کردم . بابام پیشنهاد میده برسونم اما ترجیح میدم پیاده روی کنم تا یکم هوا بخورم و فکر کنم به این فکر کنم که الان دقیقا وقت جدی شدنه حدود پنج دقیقه قدم میزنم کوچه ها خلوتن و نور خورشید کم کم داره شهر روشن میکنه میرسم درخونه ی بهار* درمیزنم و یکم هیجان دارم و باز در میزنم اینبار زنگ میزنم و اون میاد بیرون سلام میکنم و راه می افتیم قدم میزنیم و راجب اتفاقات این مدت حرف میزنیم مثل همیشه من بیشتر حرف میزنم شاید بعضی وقت ها خیلی حرف میزنم اما انگار .... انگار که قدم زدن و حرف زدنمون موقع رفت و برگشت طبیعی ترین اتفاق مدرسه است کم کم منم ساکت میشم باز یه حسی از درونم بهم حمله ور میشه یه حسی که می خواد منو بترسونه هواسمو پرت کنه برای دور شدن از اون حس تو خیابون میچرخم و میخونم : زندگی کلا همین یه باره یه حس مثبت چاره کاره غصه نداره خوشبختی حس کن تکرار کن که همینطوره .... کم کم میرسیم داخل حیاط خیلی شلوغه خیلی وقت بود مدرسه اینطور شلوغ ندیده بودم اضطراب دهمی ها رو حس میکنم و به دنبال چهره ی اشنا داخل اون چهر ها هستم بچه های مثل و مثال یکی یکی میان و اجازه میدم مثل هزار تا دختر دیگه از دیدن همدیگه ذوق کنیم جیغ بکشیم همو بغل کنیم و اجازه بدیم حرف ها مارو با خودشون ببرن کم کم زنگ میزنن باید صف بگیریم .. الان باید به ایستیم داخل صف دوازدهمی ها ردیف اخر همیشه با خودم فکر میکردم چه ابهتی داره اونجا ایستادن دوازدهمی بودن سال اخری بودن ... اما هیچ چیز خاص یا جدیدی حس نکردم با این حال حس گنگ درونم و سرکوب میکردم هنوز کسی که منتظرش بودم نیومده بود و چشام با انتظار به در نگاه میکرد بچه ها شلوغ میکردن و من با پاره کردن گلوم سعی میکردم به معلم پرورشی مهربونمون کمک کنم می دونم مهربون خیلی کلمه ساده و پیش پا افتاده ای اع برا وصفشون به نظر میرسه اما اما باید با کلمه مهربون بیشتر مهربون باشیم باید مهربون رو مهربون تر بخونیم و سعی کنیم لطافت جمله ای که : اون خانوم واقعا مهربونه و همینطور ارومه رو حس کنیم با این حال همونطور که ساکت کردن کامل بچه ها غیر ممکن به نظر میاد معلم پرورشی شروع میکنه به حرف زدن تبریک گفتن سال جدید اینکه وقت تلاشه باید تکاپو کنیم باید ایام کرونا رو از زندگی مون پاک کنیم و زندگی رو جدی بگیریم اخرین چیزهایی که شنیدم همینا بودن صدای پچ پچ ها شنیده میشع من اونجا ایستادم دارم با دخترا میخندم و میگم دارم به معلم پرورشی خیره میشم لب هاش تکون میخوره اما انگار صداش و نمی شنوم بازم اون حس گنگ اذیتم میکنه شاید نباید راجبش حرف بزنم و فکر کنم...شاید فقط باید بهش توجه نکنم بر میگردم درو نگاه میکنم بارها و بارها اینکارو میکنم هنوز منتظرم .. بعد معلم پرورشی مدیر میاد صبح بخیر میگه و سال جدید تبریک میگه صدای پچ پچ ها بلند میشه و اینجاست که من فهمیدم ساکت شدن بچه ها غیر ممکن نیست با یه جمله همه رو ساکت میکنه انگار که هیچ کس نفس نمیکشه بین حرفهاش همچنان یه پچ پچ های خیلی کوتاهی از طرف ادمهایی که بنظرم خیلی شجاعن شنیده میشه اما اونقدر اروم اع که شنیدنش خیلی سخته و کسی توجه نمیکنه بهشون مدیر داره قوانین مدرسه رو و شرایط رو توضیح میده حرفهایی که بارها و بارها شنیدم و می تونم پیش بینی کنم حرف بعدی شون چیه از بالا تا پایین قامت مدیرمون بررسی میکنم درسته یکم خشنه اما تقریبا همه ی دانش اموز ها ته دلشون مطمعنن که این حرفا این رفتارها بخاطر خودشونه و خوب میدونند مدیرها و معلمها بهترین کمک کننده ها و دوست هاشون هستند حداقل می تونن از خیر خواهی اونا مطمعن باشن اما کادر مدرسه رو مقابل خودشون تصور کردن یه اشتباهه که تقریبا همه دانش اموزها با علم به اینکه اشتباهه انجام میدن اما باید بگم اینا همش تظاهره شبیه یه نمایشنامه طولانی ما دانش اموزها در حقیقت عاشق کادر مدرسه ایم (در اکثر مواقع) اما انگار شبیه یه قانون میمونه مثل اینکه همیشه باید گربه موشو بگیره اما به وقتش خوب می تونیم ثابت کنیم چقدر بهشون اع