یه دفتر باهاش بود دفترش جلو قلبش بود و ترکش از اون رد شده بود. چند قطره خونش توی دفتر بود می دونی من دفتر را دیدم فکر کردم آلام خونش سیاه شده و خشکه ولی می دونی از قرمزی گل لاله قرمز تر بود و روان تر انگار همین الان خونش ریخته بود مادرش گفت می دونی هیچ وقت خونه حسین خشک نمیشه و همیشه قرمز می مونه پسر منم خونش هنوز تازست اونم یه نوکره آقاست قدری بوی عطر میداد خونش که میشد حس کرد بوی بهشت میداد من خودم دیدم و حس کردم بوی گلاب نبود یه بوی خاصی داشت