یه دفتر باهاش بود دفترش جلو قلبش بود و ترکش از اون رد شده بود. چند قطره خونش توی دفتر بود
می دونی من دفتر را دیدم فکر کردم آلام خونش سیاه شده و خشکه
ولی می دونی از قرمزی گل لاله قرمز تر بود و روان تر
انگار همین الان خونش ریخته بود
مادرش گفت می دونی هیچ وقت خونه حسین خشک نمیشه و همیشه قرمز می مونه
پسر منم خونش هنوز تازست اونم یه نوکره آقاست
قدری بوی عطر میداد خونش که میشد حس کرد
بوی بهشت میداد
من خودم دیدم و حس کردم بوی گلاب نبود یه بوی خاصی داشت
#شهید
#زندگی_به_سبک_شهدا