☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨
☁️✨☁️✨☁️✨☁️✨
☁️✨☁️✨☁️✨
☁️✨☁️✨
☁️✨☁️
✨☁️
✨
•[ بازگشتبهتو ]•
ᑭᗩᖇT #4
ᒍᗴᒪᗪ #1
صدای الله اکبر از گلدستههای مسجد بلند شد
هنوز حالم جا نیومده ، مامان هم هی سوال میکرد چی خوردم که حالم بد شده و منم
نمیتونستم پاسخ درستی بدهم .
به بهانه خواندن نماز که البته
برای مامان هم عجیب بود ، به سرویس
بهداشتی رفتم و وضو گرفتم .
هنوز چیزهایی از وضو و نماز یادمه ،
با دقت وضو گرفتم ؛ اما برخلاف
با دقت وضو گرفتنم ، نماز خواندنم
روی هوا بود .
خیلی سهوی ، نمازم رو تموم کردم .
فقط برای اینکه کمی از عذاب وجدان
نماز صبحم کم بشه .
نمازم که تموم شد توی همون حالت
نشسته بودم که نوید وارد اتاقم شد .
با عصبانیت گفتم :
_ یه وقت در نزنی .
اما نوید که توی همون حالت متعجب نگاهم میکرد لب زد :
_ ببخشید .
و بدون معطلی به سمت کشو رفت و
برگهای برداشت .
پرسیدم :
_ کجا داری میری ؟
برگشت و گفت :
_ پایگاه .
بلند شدم .
_ منم میام .
از یکی از دوستان مدرسهم ، زهرا شنیده بودم
که نزدیک خونمون پایگاهِ بسیجِ .
با اینکه عقاید زهرا خیلی با عقاید من
فرق داشت و پوشش او همواره چادر
بود ، اما باز هم دوستش داشتم .
نگاه متعجب تر نوید از چشمم دور نموند .
با این حال گفت :
_ باشه برو حاضر شو بریم .
روش مدل روسری که از زهرا ، یاد گرفته
بودم روی روسری خودم پیاده کردم و
هودی بلند تری انتخاب کردم و
شلوار گشادی که تازه مد شده بود پوشیدم .
از این تیپ ها خیلی توی اینستاگرام دیده بودم اکثرا هم بلاگر بودن ، کمی آرایش را
مهمان چهرهم کردم و عیناً خودم را شبیه
به مدل هایِ حجاب کردم .
از تیپ جدیدم خوشم میاد ...
همراه با نوید ، به پایگاه رفتیم .
جلوی در زهرا را دیدم
نوید که متوجه ی دوستم شده بود
رفت تا مارا با دنیای دخترانهمان ، تنها بگزارد .
پر انرژی گفتم :
_ سلااام ...
زهرا ، کمی دقت کرد و بعد با شگفتی گفت :
_ سلام عزیزدلم .. تو کجا اینجا کجا ؟
_ اومدم رفیقم رو ببینم ، عیبی داره ؟
خندهای سر داد و گفت :
_ چه سریع شدیم رفیق ، من در خدمتم عزیزم .
_ زهرا تو اولین کسی بودی که
توی اون مدرسه آدم حسابم کردی .
لبخندِ دلنشینی ، روی لبهاش نشست .
_ وظیفه بود عزیزدلم .
محکم بغلش کردم ، به شوخی گفت :
_ میبینم که ظاهرتم تغییر کرده که ..
گونههام سرخ شد و گفتم :
_ خب ... آره یه جورایی میخوام که ...
حرفم را قطع کردم چون نمیدانستم دقیقا
چه میخواستم !
خندهای سر داد و گفت :
_ خیلیخب ؛ فهمیدم چی میخوای بگی..
ببین ما داریم میریم شلمچه ، اتفاقا برادرت هم ثبت نام کرده . میای باهم بریم ؟
از پیشنهادش جا خوردم ، آخه نمیدونستم دقیقا چجوریِ و چه مکانی داره !
منمنکنانخواستم جوابش را بدهم که
چشمم به کسی افتاد .
ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥᴥ︎︎︎ꕥ
☞︎︎︎ 𝐀𝐑𝐁𝐀𝐁-𝐆𝐇𝐀𝐋𝐀𝐌 . ✍︎
☞︎︎︎𝐉𝐨𝐢𝐧 . @𝐅𝐢𝐥𝐦_𝐧𝐞𝐯𝐢𝐬 𖦹
ڪپی !!! .
برخوردِقانونۍوَحرآم . ؛
#براساسِواقعیتِسهداستان . . . !