🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭25
#پارت_25
محمد:✍🏻🍀
_فرشید، رسول کجاست؟
_آقا صبح زنگ زد گفت ۲ ساعت دیرتر میاد!
_مگه میشه همچین چیزی زود بهش زنگ بزن بگو خودشو برسونه اداره.
فرشید یکم صداش رو اورد پایین و گفت:
_اقا مثل اینکه یه عروسی افتادیم!
با تعجب بهش نگاه کردم که ادامه داد:_اخه رسول رفته ازمایش خون بده...به منم هیچی نگفت که کیه،فقط گفت بهتون بگم دوساعت دیرتر میاد همین!
_خب به سلامتی...ولی اگه بیاد دارم براش! چرا از دیشب نگفته؟!
از فرشید جدا شدم و رفتم سمت اتاق اقای عبدی.
_اقا مثل اینکه من خودم تنها باید دست به کار بشم!
_مگه رسول کجاست؟
_رسول دوساعت دیرتر میاد.
_باشه برو یا علی!
وارد اتاق بازجویی شدم و چهره ی رو اعصاب منوچهر دوباره جلوم نمایان شد!
_به به اقا محمدمونم اومد...فقط برام جای سواله چرا اقا رسول نمیاد؟!نکنه میترسه
و بعد دوباره شروع کرد به خندیدین.
چشمامو بستم و زیر لب گفتم:
انا به ذکر الله تطمعونَ قُلوب
با خونسردی تمام جلوش نشستم! این خونسردی باعث شد صدای خنده ی رو مخش قطع بشه و ساکت بهم نگاه کنه!
نفسمو سنگین بیرون دادم و گفتم:
_چجوری اطلاعاتت رو براشون میفرستادی؟
جوری که انگار متوجه سوالم نشده باشه بهم نگاه کرد.
ایندفعه سوالمو با خشم تکرار کردم که باعث شد توی خودش جمع بشه!
_خب با لبتاپ
_کجاست؟
_توهمون خونه تو کمد دیواری..یه دریچه مخفی هست که تو اونجا لبتاپ رو قایم کردم.
بلند شدم که برم.دستمو گرفت و گفت:
_یه نصیحت برات دارم من این همه کار واسه این جامعه کردم،اما هیچی بهم نرسید! توهم تا دیر نشده دست از این کار بردار...!
_مگه قراره چیزی بهمون برسه؟ تو زیبایی درونتو از دست دادی! به من نگو که زیبایی درونمو مثل تو از دست بدم!
دستشو پس زدم و به سمت در رفتم!...
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
نویسنده:ارباب قلم💕✍🏻
@roomanzibaee