#رنج_مقدس
#قسمت_سی_ششم
باید بار یک عمر رو توی همین جوونی ببندی. من هم دارم همین کار رو می کنم . بالاخره یه سری فرصت ها و لذت ها مخصوص همین روزاست.
تو که این حرف من رو رد نمی کنی. اما داری بهانه گیری می کنی.
چرا خوب شروع می کند و این قدر بد نتیجه می گیرد.
الان من برای سهیل یک فرصتم، شاید هم یک لذت و سهیل فرصت طلبانه می خواهد این لذت را از دست ندهد. آن هم در دوران طلایی عمرش.
- نه رد نمی کنم . درست می گی . فرصت خاصی که خیلی هم بلند نیست .
تکرار هم نمیشه . فقط چطور توی این فرصت ،چینش می کنی و جلو می بری؟
جوانی می آید تا روی میز را جمع کند .
سهیل سفارش بستنی می دهد . بستنی مورد علاقه ی مرا می شناسد.
- همین طور که تا الان چیدم. همین رو جلو می برم . چون موفق بودم .
راست می گوید که موفق بوده است . یادم افتاد که استادمان میگفت موفقیت با خوشبختی فرق دارد.
بعضی ها آدم های موفقی هستند با مدرکشان یا شهرتشان یا بعضی در کسب و کارشان ؛ اما خوشبخت نیستند. خوشبختی را طلب کنید.
- لیلا جان! تو این همه پیشرفتی که تاحالا داشتم رو تأیید نمی کنی؟
من همه چیز دارم . فقط تورو کم دارم . متوجهی لیلا ؟
این جمله ها را وقتی می گوید صدایش کمی رنگ خواهش دارد . دلم می لرزد. اگر من نخواهمش سهیل چه می شود ؟ دلم نمی خواهد سهیل ناراحت شود .
- خواهش می کنم کمی واقع گرا باش.
با این حرفش حس می کنم کمی فاصله ی بینمان را فهمیده است . من شاید از نبودن های پدر ناراحت و به خیلی از سختی او معترضم ، اما هیچ وقت هدف پدر را نفی نمی کنم .
هیچ وقت اندیشه ی جهانی اش را در حد یک روستا کوچک و کم نمی خواهم.
- پسردایی، من دوست ندارم حقیقت های موجود دنیا رو فدای واقعیت های سرد و بی روح و القایی بکنم.
- چرا؟ چون عادت کردی تو سختی زندگی کنی .
دلم می خواهد این حرفش را با فریاد جواب بدهم. پس اوهم مرا مسخره می کند و فقط چون مرا می خواهد، این طور می خواندم .
لذتی هستم که در نوجوانی به دلش نشسته و حالا اگر به دستش بیاورد می تواند عشق بازی های آرزویی اش را با این عروسک داشته باشد.
وگرنه آرمان ها و افکار و خواسته های من را نه می داند و نه می خواهد که بشنود ،مهم نیست برایش. با خنده ی تلخی نگاهش می کنم و می گویم:
- آقاسهیل. پسردایی خوب من . هم بازی کودکی.
و بغض می کنم . نگاهم را بر می دارم از چشمان مشتاقش که فکر می کند می خواهد حرف های باب میلش را بشنود و ذوق کرده است .
- من و تو خیلی شبیه به هم نیستیم.
راستش من توی این دنیا زندگی می کنم ،نه توی رویا.
همین جایی که همه آدم ها زندگی می کنند . منظورم آدمهایی که با خیالاتشون زندگی می کنند نیست.
چون این افراد برای رها شدن از سختی و رنج زندگی حقیقی به خیالات و آرزوهاشون پناه می برند. طبق واقعیتی که میسازند و یا ساخته شده براشون زندگی می کنند و وقتی به سختی های دنیا می افتند بیمار و بی تاب می شن.
سهیل صبر نمی کند تا حرفم را بشنود . با عصبانیت بلند می شود . خم می شود روی میز و صورتش را نزدیک صورتم می آورد و آرام می گوید:
- لیلا! بس کن تو رو خدا !
این همه پدرت با حقیقت زندگی کرد آتیش کجای دنیا رو تونست خاموش کنه ؟ غیر از اینه که مدام خودش در سختی رفت و آمد و دوری از شما و جنگ توی این کشور و اون کشور بود . آره اینا حقیقته، اما این قدر تلخ هست که من هیچ وقت نخوام برم طرفش. می خوام راحت باشم.
تو رو هم دوست دارم .می خوام آروم زندگی کنی.
#نرجس_شكوريان_فرد
#رنج_مقدس
٭٭٭٭٭--💌
#ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
@firoozeneshan