زمین نظاره‌گر و آسمان در آتش بود و آیه‌های نبیِّ زمان در آتش بود وصیتی به زمین خورد و مصحفی می‌سوخت درون خانه دو ثقل گران در آتش بود خبر بده و نگو خانه‌ی که بود، فقط بگو که خانهٔ زوجی جوان در آتش بود کسی نمی‌رود آیا به دادشان برسد؟ کسی نرفت... که تک‌پهلوان در آتش بود به جز بشر که خجالت سرش نشد هرگز ز شرم، میخ و در و ریسمان در آتش بود نماز تفرقه در مسجدالنبی برپا و روی مئذنه‌هایش اذان در آتش بود صدای گریه میاید صدای گریه‌ی مَرد! کنار قبر نبی کهکشان در آتش بود مسیر خانه به مسجد قدم‌قدم می‌سوخت که قلبِ بانوی دامن‌کشان در آتش بود کجاست حسن ختامی؟ کجا گلستانی؟ خدا! چقدر مگر می‌توان در آتش بود؟ گرفته بود هوا در خجالت مسجد رسید فاطمه لرزید قامت مسجد مباد فاطمه نفرین کند که بی‌تردید از این قبیله کسی روز خوش نخواهد دید بگو به فاطمه اینک به خانه برگردد و کاش می‌شد از اینجا زمانه برگردد دری نسوخته باشد کسی زمین نخورد و بدر بارقهٔ کینه‌اش به دین نخورد به بیعتش بروند از مهاجر و انصار غدیر با همه زیبایی‌اش شود تکرار تمام مئذنه‌ها یکصدا شوند آنگاه به بانگ أشهد أنّ علی وليّ الله سپس روند زنان هم به دیدن زهرا که آمده پسرش با سلامتی دنیا به جمع فاطمه زینب علی حسین و حسن خوشا چنین خوش و خرم دوباره جمع شدن دوباره خانهٔ زهرا نمازخانه شود دوباره کشتی نوح از دلش روانه شود بنا کنند از این خانه راه روشن را در امتی که نگه داشت حرمت زن را @folanipoem