روایتی شعرگونه از زندگی کوتاه امام جواد علیه السلام
مثل پیغمبر خدا یحیا
دارد این طفل هم فقط نه سال
عالمان مدینه میگویند
داده پاسخ به سی هزار سوال
پس خلیفه برای دختر خود
این نبی زاده را نشان کرده
گرچه ناراضیاند اقوامش
او پسر را به قصر آورده
پسر آرام و سرد میگوید
دستم از ثروت جهان خالی است
یک کتاب دعا ولی دارم
بهتر از آن برای مهریه چیست؟
مینشیند به تخت دامادی
دسته دسته کنیز میآید
او حواسش ولی به دنیا نیست
هرچه خود را جهان بیاراید
کاخ باشد سرای او یا کوخ
نزد او یک چهاردیواری است
حرف مردم همیشه بوده و هست
طعنه یک داستان تکراری است
گله کردند که چرا گفته
عطردانی برای او بخرند
گفتهاند این مرام شاهان است
که پی عطر و مشک و سیم و زرند
گفت پیغمبر خدا _ جدم _
عطرها داشت، عطردان می ساخت
سیم و زر، یوسف و سلیمان را
مگر از شور بندگی انداخت؟
طبق معمول سالهای قبل
کاخ آماده مناظره شد
با نخستین سوال و پاسخ او
کار تالار بحث یکسره شد
همه گفتند این جوانک کیست؟
که حریف حجاز تا یمن است
زیر لب پیش خویش مأمون گفت
پسر کوچک ابالحسن است
چقدر مثل آن پدر بودی
چقدر مثل آن پدر رفتی
بزم دنیا کسالت آور بود
که تو اینگونه مختصر رفتی؟
حالِ ما بازماندگان زار است
بی تو در این جهان بیمعنی
ما غریبان همه یتیم توایم
یا جواد الائمه ادرکنی
#انسیه_سادات_هاشمی
#امام_جواد
#یا_جواد_الائمه_ادرکنی
@folanipoem