. در برهه‌ای از زمان نفس می‌کشیم و زندگی می‌کنیم که گویا حیات نداریم. آشفتگی، حیرت، رنج و در آخر پوچی ارمغان جهان خزان زده‌ای ست که اگر ترس و عادات روزمره‌ بر زندگی مردمانش سایه نمی‌انداخت می‌‌فهمیدیم، خستگی وضع موجود امان مان را بریده است. و آن‌گاه که از عادات روزمره‌ی احاطه یافته بر جانمان رها شویم و خود را در آیینه‌ی حق بنگریم، نیاز به عالم معنا را طلب خواهیم کرد. به راستی که آدمی اگر دستاویزی برای حیات و دلیلی برای بودن نیابد، جز بحران پوچی حاصلی نخواهد داشت... و حال در جست و جوی معنای زندگی، به مسیرهای گوناگونی برمی خوریم که به وصال نمی‌رسند. راه ها و کوره راه هایی متنوع و پر چالش... «رنج» اما همراه بلاشک توست در هر راهی! بنابراین عقل حکم می‌کند اگر لازمه‌ی طی طریق رنج است، در راهی قدم برداریم و خود را خرج مسیری کنیم که سزاوارتر باشد... در تکاپو و تلاطم انتخاب‌های حیات، هراس از آنکه مبادا خستگی‌ها و عادات بر جان‌مان غلبه کرده، راهزنانِ مسیر درد هایمان را غارت کنند و در نهایت حکایت‌مان حکایت «خسره الدینا والاخره» شود، چون شراره‌ی آتش جانمان را می‌گدازد و خاکستر بی دردی هراسمان را دوچندان می‌کند. 🖋 زینب امینی @soha_sima @forsat_soha