🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌹#قسمت_شصت_نهم🌹 امین وقتی دید همه چیز مرتب است تعظیم کرد و رفت به طرف سکو رفتم کنار ب
🌼رویای نیمه شب امینه به جوهر چاره کردن دخترا روی یکی از طاقچه ها بگذارد بدون نگاه کردن به من گفت این چیزها به من مربوط نیست وقتی بانویم قنوا آمدند از ایشان بپرسید جوهر صندوق تهران آشیانه روی تخته گذاشت و در انتظار دستور بعدی همان جا ایستاد امینه با اشاره از او خواست در صندوقچه را باز کند صندوقچه پر از زینت آلات و جواهرات گرانبها بود این یکی از چند صندوقچه ای است که برای کار به شما سپرده خواهد شد آنچه درون آن است با مشخصات کامل ثبت شده همه این ها برای بانویم قنواست امروز جواهرات این صندوق را بررسی کنید و ببینید کدام تعمیر یا صیقل می خواهد فردا که اومدید خواهید دید آنچه را لازم دارید در دسترس تان است امینه باز تزیین کرد و بیرون رفت از اینکه آن بیچاره ها باید روزی صد بار تزیین کردند خنده ام گرفت و جواهرات را زیر و رو کردم تعدادی از جواهرات خریداری شده از ما میان آنها بود که هیچکدام نیازی جدی به تعمیر یا صیقل نداشتند رو به جوهر گفتم یکی از ریحانه مرتب گلیمی بافت آخرش هم پولی برای خرید یک گوشواره ندارد یکی هم مثل قنوا و آنقدر طلا و جواهر دارد که نمی داند با آنها چه کند تازه ریحانه کجا و بانویت قنوا کجا؟ جوهر لب ورچید و شانه بالا انداخت نمی فهمید چه می گویم به ظرف های میوه شارژ کردم و گفتم اگر میل دارید می‌توانید از این میوه‌ها بخورید اینها برای ۲۰ نفر هم زیاد است لبخند زد دست تکان داد بدون آنکه به من فرصت عکس‌العملی بدهد صندوقچه را برداشت و برد و روی سکو میان ظرفهای میوه خالی کرد باورم نمی شد آنقدر قوی باشد اشاره کردم که طلا و جواهرات را سرجایش برگردانند تکان داد و این بار انگورهای درون یکی از ظرف ها را توی صندوقچه ریخت برای خوش خدمتی دو تا الان و چندان به هم روی انگورها گذاشت و در سلامت را به زحمت بست به من نگاه کرد وقتی دید خشکم زده است لبخند و جواهرات زیورآلات را توی ظرف خالی انگوری خواستم جلویش را بگیرم ولی از جنب و جوش نیفتاد تا آن زعفران از طلا و جواهر را برداشت و روی طاقچه گذاشت مطمئن شدم دیوانه است با عصبانیت اشاره کردم هم آن را سر جایش بنشیند و تکان نخورد ظرف را روی طاقچه خالی کرد رفت نشست و ظرف خالی را روی پایش گذاشت مبهوت ماندم اگر قنوا یا مادرش در آن حال وارد اتاق می شدند روزگارم سیاه بود ممکن بود ما را یک راست سیاهچال بفرستند مانده بودم با آن دیوانه خرابکار چه کنم به در اتاق اشاره کرد و فریاد زدم برو بیرون همین حالا... پایان قسمت هفتاد 📙@fotros_dokhtarane