با شهدا🌷 نیازی به تقویم و روز شمار نداشتند. سبز شدن علفهای نورس کنار سنگرها و نسیم خنک و ملایمی که لابه لای کانال می پیچید؛ صدای قدم های بهار را زودتر از خودش به گوش می رساند. اسفند که نفس های آخرش را می کشید، بچه ها به تکاپو می افتادند و شروع به سنگر تکانی می کردند، سنگری تنگ و کوچک اما به اندازه دلهای بزرگشان پر از خاطرات تلخ و شیرین. بعثی ها شلیک می کردند و بیکار نمی نشستند و رزمنده ها در حین جنگ، زنده نگه داشتن آیین را ارج می نهادند و هفت سین می چیدند‌. سین اول سفره بود، چفیه ای همه کاره که گاه با آن زخم هایشان را می بستند و گاه سجاده ای می شد که رویش نماز عشق می خواندند. سین دوم سربند بود، سربندهایی مزین به نام ائمه اطهار(ع) که همچون اکسیری توانمندشان می ساخت و به آنها قوت قلب می داد. سیم خاردار و سیمینوف و سیم بر و سمبه و سنگ سینهای دیگر هفت سینشان بود. گوششان با صدای توپ آشنا بود، خیلی آشنا.... صدای شلیک توپ که از رادیو پخش می شد، احسن الاحوال دلشان را به یاد دوستان شهیدشان گره می زدند و دعای فرج را زمزمه حال خوششان می کردند. جنگ بود اما دلشان بهاری و ایمانشان آسمانی بود. لبخندشان انگار شکوفه ای بود که بر درخت گیلاس روییده، همانقدر زیبا، لطیف و فرح بخش بهار می رسید و آنها خیلی وقت بود که خانه دلشان را از غبار دنیا زدوده بودند و بذر ایمان و معرفت در آن کاشته بودند. سرکار خانم رستم خانی♡ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝