📖
خلاصه ای از کتاب
#شهید_شاهرخ_ضرغام
🔷قسمت دوازدهم از زبان برادر شاهرخ
توی خیابان پرستار خیلی از جوان های محل عاشق و مرید شاهرخ بودند.هرچی که او میگفت همه گوش میکردند. شاهرخ از همه بزرگتر و درشت تر بود.
دل به دل بچه های محل میداد🙂 و برایشان خرج میکرد😉 همیشه هم رفتارهایی داشت که باعث خنده رفقا میشد. برای همین مسائل بود که هیچوقت تنها نمیشد همه با او بودند.
یکبار میخواستیم برویم استخر🏊، ما توی محل یک استخر داشتیم، که در تابستان پر از جوانهای محل میشد.شاهرخ به ما گفت بروید من هم الان میام.
وقتی توی آب شنا میکردم یکدفعه دیدیم شاهرخ سوار بر یک الاغ وارد استخر شد😃، همه داشتند میخندیدند😂، بعد پیاده شد و الاغ را کنار دیوار گذاشت و خودش پرید توی آب.
بعد از کمی آب تنی کردن، رفت سراغ الاغ و شروع کرد به شستن حیوان🙃. مسئول استخر که از سرهنگ های رژیم گذشته بود با عصبانیت وارد محوطه شد و گفت: کدوم خری این الاغ رو آورده تو استخر😡؟
یکی از ناجی ها گفت این کار شاهرخ ضرغامه🙄. مسئول استخر نگاهی به قد و بالایش کرد او از قبل چیزهایی درباره شاهرخ شنیده بود شاهرخ هم برگشت و او را نگاه کرد.
مسئول استخر گفت: اگه ایشون آورده عیبی نداره😕.
📍ادامه دارد...
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷
خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷
@frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝