°•╼﷽╾•° 📖 کتاب 🔷 قسمت ۹۳ 🔳توی خط بودم. سید تماس گرفت و پرسید: شاهرخ هست؟ گفتم: نه. سید ادامه داد: ۱۰ نفر نیروی جدید از تهران آمده فرستادم پیش شما، الان می‌رسند. درباره نحوه نبرد و دیگر مسائل این ها را توجیه کن. 🔲چند دقیقه بعد رسیدند یک ساعتی برایشان صحبت کردم و درباره کارهایمان توضیح دادم. بعد گفتم لباس‌های شما رنگی است. اولین کاری که میکنید این است که لباس خاکی بپوشید تا دشمن شما را تشخیص ندهد بعد هم کمی صحبت کردم و رفتم داخل سنگر. 🔳 چند دقیقه بعد یکی از بچه ها آمد و گفت: ببین این نیروهای جدید چی کار میکنن! آمدم بیرون، همه آن ده نفر وسط دشت و جلوی دید دشمن ایستاده بودند. یک بیل را هم در زمین فرو کرده بودند. بعد هر کدام چاقوی خودش را دست گرفته بود و به سمت دسته بیل پرت می‌کرد. 📍ادامه دارد... ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝