°•╼﷽╾•° 📖 کتاب 🔷 قسمت ۱۰۰ 🔸خیلی خوشحال شدم بعد از کمی صحبت کردن مرا از بچه ها جدا کرد و گفت: سید یه خواهشی از شما دارم. با تعجب پرسیدم چی شده هرچی بخوای نوکرتم سریع ردیف می‌کنم. 🔹 کمی مکث کرد و با صدایی بغض آلود گفت می‌خوام برام دعا کنی تعجب من بیشتر شد منتظر هر حرفی بودم به جز این بعد ادامه داد و گفت: تو سیدی مادر شما حضرت زهراست خدا دعای شما را زودتر قبول می‌کنه دعا کن من عاقبت بخیر بشم. 🔸 کمی نگاهش کردم و گفتم شما همین که الان تو جبهه هستی یعنی عاقبت بخیر شدی گفت نه سید جون خیلیا میان اینجا و هیچ تغییری نمی‌کنند خدا باید دست ما را بگیره بعد مکثی کرد و ادامه داد برای من عاقبت بخیری اینه که شهید بشم من می‌ترسم که شهادت رو از دست بدم شما حتماً برای من دعا کن. 📍ادامه دارد... ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝