سیدمصطفی شب کور بود.
با اینکه عینک می زد اما چشمانش شبها خوب نمی دید.این را درست شب عملیات والفجر ۸ زمانی که لباسهای غواصی را پوشیدند تا مهیای عبور از اروند شوند به دوستانش گفت:
"بچه ها حواستون به من باشه من شبها چشام نمی بینه."
"سید الان باید بگی؟!"
همه از پشتکار و روحیه سیدمصطفی باخبر بودند.مسئول دسته بود و باید جزو اولین نفرات وارد اروند می شد.شب قبل از عملیات بود که به مجید صمیمیترین رفیقش گفت:
_ دیشب خواب دیدم عروسیمه و همه شادی میکردن و من به حجله رفتم.
مجید چشمانش گرد شد:
_سید منم دیشب همین خواب را دیدم.فقط تا اومدم برم تو حجله از خواب پریدم.
بعد هم زد به خنده و شوخی: سید بوی الرحمان میدی.
سید مصطفی خنده کنان یک بیست تومانی مچاله از جیبش در آورد و دور سر خودش و مجید چرخاند و گفت: اینم صدقه که بخیر بگذره.
سید مصطفی می توانست بهانه بتراشد، می توانست نرود.اصلا عذرش هم موجه بود.اما مگر می شد؟ از چند ماه قبل به عشق رفتن به عملیات تمرینات سخت و نفس گیر غواصی را در آبهای سرد دز و گل آلود کارون پشت سر گذاشته بود و حالا به واسطه احساس مسئولیتی که داشت این مساله را تا شب عملیات بروز نداد. همان شب وقتی با سختی و دشواری بسیار در تاریکی شب از رودخانه وحشی و گل آلود اروند عبور کردند؛ تیری مستقیم آمد و از عینکش عبور کرد و نشست روی یکی از چشمانش و همان شب به حجله آسمانی که ملائک برایش مهیا کرده بودند پرواز کرد.
#سید_مصطفی_خاتمیان
#غیرت
پ ن: سید مصطفی نفر دوم از سمت راست است.
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷
@frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝