سیل که می آید همه را باخودش می برد. نگاه به موهای سپیدش می کنم که روی شانه هایش باز کرده و ریخته ، دامنش کوتاه است و ساق پاهایش پیداست. پیش خودم می گویم ، یعنی توی منظومه افکارش چه نقشه ای ریخته که به نظرش اشکال ندارد و یا حتی از آن خرسند است. یاد مامان جانم می افتم که روی صندلی نشانده بودمش، لباس محلیش یک ردای بلند و خوشرنگ داشت که از زیر آن دامن پرچین می پوشید و روسری گل سرخی بلندی که با بندی روی سرش محکم می کرد . به او گفته بودم داخل بازی ما ملکه هستی و ما شاهزاده خانم ها ، آن موقع با آن لباس و دامن بلندش خیلی شبیه ملکه ها بود. آن روزها هیچ کس فکر نمی کرد پوشیدن این روسری گل سرخی اشتباه باشد ،اصلا مایه ی عزت و آبرو بود . مادرجانم حتی یک نمه از روسریش را روبنده ای می کرد که تا روی گونه های پنبه ای و نرمش را هم بپوشاند. راه که می رفت محکم قدم بر می داشت مثل آدمی که همه چیزش سرجای خودش باشد . آدم حس می کرد ، سرها به احترامش خم می شوند. این روسری گل سرخی هزاران سال راه آمده بود. میراث مادرش و مادرانش بود . این انتخاب مادرانش بود از گلستان اسلام رسول الله..... به قلم خانم حبیبی (کارگروه رسانه) ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝