صبح روز شهادت بعد از اینکه از خواب بیدار شدیم و نماز صبح خواندیم سیف الله را با چهره ای عجیب دیدم. از او پرسیدم که فلانی چی شده ،تو خودتی؟ گفت: احساس عجیبی دارم. امشب خوابی دیده ام و می دانم که حتماً شهید می شوم. من به شوخی به ایشان گفتم ای بابا حتماً خواب نما شدی! گفت نه می دانم که واقعیت است و به آرزویم می رسم. به هر حال بعد از صرف صبحانه قرار بود که نیروها برای انجام رژه روز سی و یکم شهریور 1365 سالروز تهاجم رژیم بعثی به میهن عزیزمان و آغاز هفته دفاع مقدس به ایلام بیایند.گفتم سیف الله تو نرو. امروز در داخل سنگر پیش هم هستیم اما او قبول نکرد و با جیپ 106 که تحویل ایشان بود به شهر رفت، بعد از انجام رژه در شهر ایلام هنگام بازگشت در جاده چنگوله بر اثر اصابت توپ دور برد که به بغل ماشین اصابت کرده بود از ناحیه سر به شدت مجروح و به شهر ایلام منتقل شد. اما شدت جراحت به قدری شدید بود که به بیمارستان کرمانشاه منتقل گردید و در همانجا به شهادت رسید. 🍁منبع:کنگره ملی۳۰۰۰شهید استان ایلام ✨هادیان بصیر✨ کانالی برای سخنرانان و اهل بصیرت🌀 🆔 sapp.ir/hadianebasir1 💠سروش 🆔 eitaa.com/hadianebasir 💠ایتا 🆔 rubika.ir/hadianebasir1 💠روبیکا