دندان های تازه روییده مرا آنقدر به خود مشغول کرد که نفهمیدم چگونه شب به صبح رسید زود با صدای همبازی های همیشگی ام منیژه و ضریح از خواب بیدار می شدم زری با همه ی زیبایی لکنت زبان داشت و آبادانی ها طبق عادت به او لقب اضافه کرده و ضریب نگو صدایش می زدند �ت انتخاب او به عنوان یک دوست زیبایی‌اش نبود بلکه همین لقب زشت بود دوست داشتم ضریب باشد دلم نمیخواست زری گنگو صدایش کنند می خواستم همیشه کنارش باشم و مواظب باشم کسی مسخره اش نکند .زری عزیزم.... من و ظریف و منیژه همیشه با هم بودیم با دمپایی های لنگه به لنگه شلوارهای وصل دار و پیراهن‌های گلباقالی و گیس های بافته شده دست در دست هم می پریدیم تویی کوچه و می‌خواندیم ما سه تا دختر خاله می رویم خونه خاله میخوریم گوشت و جیگر میزنیم به هم دیگر هاپولو هاپولو هاپولو هاپو اگر چه همه هسایه ها خاله و عمو بودند اما بعضی‌ها رهگذر کوچه های ما بودند یکی از رهگذر های دائمی ننه بند انداز بود ننه بند انداز ماهی یک بار می آمد زنهای همسایه را توی یک اتاق دور هم جمع می‌کرد و آنها را صفا می‌داد و خوشگل می‌کرد حجب و حیا انقدر به این زنها زیادبود که نمی خواستن کسی بفهمد چه زمانی و چه کسی آنها را اصلاح می‌کند من که دیگر نه بند انداز را خوب شناخته بودم و می‌دانستم خبر آمدنش همسایه‌ها را خوشحال می‌کند به سرعت مادرم و بقیه همسایه ها را خبر می کردم معمولاً در خانه ما جمع نمی شدند و می‌رفتند منزل خاله توران که اهل و عیال شون کمتر بود و مرد نداشتند اما یک روز که آقا سرکار بود و بچه‌ها همه بیرون بودن اتفاقی همه همسایه ها منزل ما جمع شدن و من شدم نگهبان تا کسی خبردار نشه و داخل نیاد تا بفهمه که اینها چه می کنند