هدایت شده از گسترده پاسارگاد - ثامن سابق ✔️⁩
😱👇 😍❤️ توی اتاقم کز کرده بودم و به در و دیوار خیره بودم. چه بلایی سرم اومده بود؟ شوهرم چهل روز بود که از دنیا رفته بود و من امشب به عقد برادر شوهرم در اومده بودم. عقدی که نه من میخواستمش نه فرهاد... اب دهنم و قورت دادم و به فرهاد خان، پسر ارشد فرامرز خانِ بزرگ نگاه کردم... پوزخند روی لبش دردم و هزار برابر میکرد. دستش به در رسید همونطور محکم در و بست و با قدمایی اهسته مثل یه ببر که داره به شکارش نزدیک میشه به سمتم اومد... ترس داشت وجودم میخورد دستم و حایل بدنم کردم تا نکنه بدنم توی چشمش بیاد اما... https://eitaa.com/joinchat/3377201202Cc9a967820b ⁉️ به عقداجباری برادرشوهرش در میاد و فرهاد بدون اینکه بدونه....🔥