_من تورو سگ در خونه بابامم حساب نمیکنم چجوری اجازه بدم حالا که بی کس و کار شدی خونمون بمونی؟ به پاش افتادم و التماس کردم _احمدخان توروخدا اجازه بده اینجا بمونم کنیزیت میشم حلقه به گوشت میشم فقط به من سرپناه بده انگار کمی رام شد با شک و تردید گفت _نمیشه که یه دختر بیست ساله ی ترگل ورگل، نامحرم ور دلم باشه منم پسر پیغمبر نیستم با تعجب نگاهش کردم چی از من میخواست مردی که ۱۳ سال ازم بزرگتر بود _برای موندنت اینجا باید ی من باشی ... https://eitaa.com/joinchat/2803105884Cb74c253931