صحنه ای که دنیا را لرزاند!
زمان یک لحظه از حرکت ایستاد! اتفاقی که شرف مردان ایرانی را به دنیا نشان داد. در میان شعله های جنگ و خون و جنون، بعثیها در خرمشهر به مرز دیوانگی رسیده بودند، شجاعت تکاوران دریایی امانشان را بریده بود.
کماندوهای ایرانی با شجاعتی افسانه ای به میان آنها نفوذ کرده و بهترین نفراتشان را به هلاکت رسانده و دوباره با جنگ و گریز سالم برمیگشتند!
عدنان الطفلاح پسردایی صدام حسین و وزیر دفاع وقت، وقتی مطلع شد که ارتش بعث در چه باتلاقی گیر کرده، مستقیما دستور صادر کرد در صورت مشاهده هر تکاور، آنها را مستقیما با گلوله تانک و توپ مورد هدف قرارداده و اصلا به آنها نزدیک نشوند
«چون تکاوران در فنون رزمی و جنگی بسیار متبحر بودند و آنها را شکست میدادند»
در همین اوضاع، ناخدا هوشنگ صمدی فرمانده تکاوران ایرانی به بیسیمچی خود سروان غلام قالندی دستور داد تا قرارگاه را وصل کند تا تقاضای تجهیزات و مهمات برای ادامه جنگ نماید، غلام در کار مخابراتی نظامی ورزیده ترین بود اما...
وصل بیسیم مدت زیادی طول کشید ولی بالاخره انجام شد...
بعد از تماس، ناخدا صمدی رو به غلام کرد تا علت تاخیر را بپرسد. اما با دیدن صحنه روبرویش، برق از سرش پرید. اشک در چشمان و بغض در گلویش فشرده شد.
دست غلام از بازو قطع شده بود و در کناری افتاده بود و او گوشی بیسیم را با دندانش گرفته و با دست سالمش فرکانس را وصل کرده بود. اصلا انگار نه انگار!!!
ناخدا گفت: غلام چکار میکنی پسر؟! تو دستت قطع شده؟ غلام جواب داد: با دستم کاری نداشته باش فرمانده .
تو کارت را بکن! دست من که هیچ، اگر تمام بدنم هم تکه تکه شوند حاضر نیستم حتی یک وجب از خاک کشورم دست اجنبی بیفتد.
ناخدا میگوید: آنجا بود که فهمیدم تا زمانیکه ایران چنین سربازانی دارد هرگز هیچ اجنبی نمیتواند ذره ای از خاک وطن را اشغال کند. انسانهایی که از جان خود به آسانی گذشتند تا ایران، ایران بماند...
و حالا بعد از گذشت بیش از چهل سال، این دو دلاور آذری، در دیداری شگفتانه و بسیار غیرمنتظره، همدیگر را ملاقات کردند و صحنه پر شکوهی را رقم زدند.
پی نوشت: دست راست تکاور دریایی غلام قالندی مصنوعی میباشد.
👇👇👇