دهانم مثل چوب خشک شده بود😣 . مقدار کمی هم کف از دهانم می آمد و آن را خارج می کردم ، همراه خون بود . بعد خوردن آب ، یک ظرف حلوا شکری برداشتم . تکّه ای از آن کندم و خوردم . حال بدی بهم دست داد و همه را از دهانم خارج کردم. حلوا شکری خونی شده بود. تازه فهمیدم دهان و گلویم زخم شده است . اکثر بچه ها همین طور بودند . بعد از آن تا مدت ها چشمم که به حلوا شکری می افتاد ، حال تهوّع می گرفتم .
(ابومیثم) از فرماندهان عملیات ،گفت: بچه های باقیمانده رو سر خط کن و همین جا خط پدافندی تشکیل بدین . با شرایط بچه ها، این کار عملی نبود . مجبور شدیم چند کیلومتر دیگر عقب نشینی کنیم و در همان نقطه رهایی ،خط را تثبیت کنیم . مجروحی که دیشب پایش تیر خورد، همراه با چهار نفر و دو بی سیم هنوز در منطقه بودند . دیشب وقتی از آنها جدا شدیم ، مکان شان را با جی پی اس ثبت کردیم .تذکر اکید دادیم که اگر از آسمان سنگ هم آمد . جای خود را ترک نکنند تا بیاییم دنبال تان . چرا که اگر راه بیفتید ،صد درصد گم می شوید ممکن است اشتباهی بروید تو دل دشمن . آنها تا آخر، مدام من را پیج می کردند و کمک میخواستند . اما ما خودمان هم در معرکه گیر کرده بودیم . بعد از برگشتن و تثبیت خط پدافندی ، روی شبکه پیج شان کردم .
محل را ترک کرده بودند. آنها مجروح را رها کرده و دو دسته شده و هر دو نفر با یک بی سیم از هم جدا شده بودند.
یکی از بی سیم ها سراسری ( دیجیتال ) و دیگری داخلی ( آنالوگ ) بود. طبیعی بود که نمی دانستند در چه موقعیتی هستند😞.
گروه اول را از روی پوشش گیاهی منطقه و جهت غروب خورشید، بعد کلی علامت دادن و راهنمایی با تیراندازی به عقب هدایت کردیم. گروه دوم را هم با همان شیوه و با آوردن خودرو محمول دوشکا و تیراندازی در نزدیکی محل شان، از دل دشمن کشیدیم بیرون.
متأسفانه آن مجروح اسیر شد و فردای آن روز فیلم اش را از شبکه ها پخش کردند.
تقریبا بدترین و بزرگترین شکستی که فاطمیون خورد، همین عملیات بصرالحریر بود😖. از یک گردان ۱۲۰ نفره، حدود ۹۰ نفر شهید شدند😭. در آن عملیات شهدا که هیچ، مجروحین را هم نتوانستیم برگردانیم.
من فیلم دفن شهدای بصرالحریر را دیدم. این فیلم را خود تکفیری ها پخش کردند. آنها پلاستیک های بزرگ آوردند. بعد جنازه های شهدا را پلاستیک پیچ کردند گذاشتند زیر خاک.
بعد از ۷ ، ۸ ماه، ۷۰ نفر از این شهدا را با کشته یا زنده آنها مبادله کردیم. برای داعش و النصره خیلی اهمیت دارد که جنازه هایشان را برگردانند. آنها بعضا برای عقب بردن جنازه، کشته می دهند. تعدادی از شهدا هم ماندند. مثل شهید مالامیری و حاج حسین بادپا☹️.
بعد از عملیات بصرالحریر سیدابراهیم به دلیل مجروحیت به تهران منتقل شد، اما من تا حدود یک ماه بعد در منطقه بودم. در این مدت، با سیدابراهیم تلفنی یا از طریق تلگرام ارتباط داشتم.
اوضاع خیلی بهم ریخته بود. سمپاشی های زیادی علیه من و سیدابراهیم شد. ترکش این شایعات به یکی دو تا دیگر از بچهها هم خورد؛ اما سیبل اصلی، من و سیدابراهیم بودیم. با این که سید خودش در این عملیات مجروح شده بود، اما جلوی شایعات را نمی شد گرفت. دید نیروها نسبت به ما خراب شده بود. آنها کم مانده بود من را بزنند. سید هم که در منطقه حضور نداشت تا اوضاع را دستش بگیرد😒.
پیچیده بود که توی عملیات بصرالحریر دانیال با هندی کم فیلم گرفته. بعد این هندی کم افتاده دست دشمن و ما لو رفتیم.
برای من درست کرده بودند ابوعلی عکس هایی که با بچهها میگیرد را پخش کرده و آنها رو توی اینیستا گرام و فیس بوک می گذارد.
درست! من در منطقه زیاد عکس می اندازم، اما خدا را شاهد می گیرم، به جان دو تا بچههایم، اصلا نمی دانم فیس بوک چی هست و تا حالا داخل اش نشدم😅.
در مورد سیدابراهیم شایعه شده بود در عملیات بصرالحریر قرار بوده سیدابراهیم تا نقطه A را بگیرد، اما او سرخود تا نقطه B رفته جلو و خیلی از بچهها را به کشتن داده است. در صورتی که اصلا همچین چیزی نبود. عملیات شناسایی داشت، طرح داشت، قبلا وظایف هر کس مشخص شده بود. از همه مهمتر آدم کارکشته ای مثل حاج حسین بادپا کنار سیدابراهیم بود. بر فرض اگر سیدابراهیم می خواست قدمی اضافه بردارد، حاج حسین اجازه نمی داد.
اینها چند نمونه از بازار شایعات و سمپاشی هایی بود که علیه ما به راه افتاد. یک نفر حرف بی جایی می زد، این حرف دهان به دهان می چرخید و کل تیپ را پر می کرد😐.
من با سیدابراهیم ارتباط داشتم و تمام این مسائل را انتقال می دادم. او گفت: «برو پیش حاج حیدر قضیه رو مطرح کن، بگو که مقصر ما نبودیم.» گفتم: «باشه سید، می رم.» رفتم پیش حاج حیدر و یکسری موارد را شرح دادم🎤.
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ..
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴
https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff