🔸‍ خون‌ حافظ را هم ریخته گفت: که پنجاه و دو نقطه فرهنگیت را نشانه گرفته ام که ویرانش کنم، گفت و‌ تکرارش کرد. آن مرد منظورش را دقیق بیان کرد، واضح و روشن. او همین را می خواهد که تو نداشته باشی. و تو هر چه بی فرهنگ تر و تو هر چه خالی تر و تو هر چه بی فلسفه تر و بی معنادار تر به او محتاج تر. او سالهاست موشکش را می زند وسط دیوان حافظ لابه لای غزل هایش و خون حافظ می پاشد روی همه زندگیت. او وقتی خواب هستیم موشکش را می زند روی لغتنامه دهخدا، می زند به تک تک این سی و دو حرف الفبای فارسی و زبان مادریت را می کُشد. او موشکش را می زند روی شاهنامه، روی اساطیر، روی افسانه هایی که سینه به سینه و نفس به نفس هزاره ها آمده بودند. او شب یلدا موشکش می زند به انارهایت به هندوانه هایت به کرسی مادر بزرگت به قصه های خاله جانت. او اول نوروز موشکش را می زند به سفره هفت سینت به سیبت به سینه ات به سیر و سرکه ات به سبزه عیدت. او موشکش را می زند به کاسه آش نذریت به سفره ابوالفضلت به و و . او موشکش را می زند وسط ات، می زند به گلدسته ات، به قد قامت صلاتت، به دعایت به راز و نیازت. او موشکش می زند به جوانمردیت، به نان و‌ نمکت، به سوی چراغت. او موشکش را می زند به قله دماوندت به کوه قافت، به باغ مینویت. او موشکش را می زند به بال سیمرغت به سینه رخشت به پیشانی ماه پیشانیت به قلب دختر شاه پریانت، به گیسوان گلابتونت. او مولانایت را می کشد، شمس تبریزت را می کشد، حلاجت را می کشد، بایزید بسطامیت را می کشد. او چارقد گل‌گلی مادر بزرگت را پاره می کند، دو تار خراسانیت را پاره می کند. قالی کاشانت را پاره می کند. ترمه یزدیت‌ را پاره می کند، گیوه کردیت را پاره می کند. شیشه گلاب قمصرت را می شکند، خط شکسته و نستعلیقت را می شکند، سفال لاله جینت را می شکند... او قصه هایت را از تو می گیرد، لالایی ات را از تو می گیرد، متل و ترانه را از تو می گیرد او یکی بود، یکی نبود را از تو می گیرد... و وقتی که بی چیز شدی، بی فرهنگ شدی. به تو می فهماند که تو هیچکسی و فقط با من و کنار من کس خواهی شد. آن وقت به تو آب می دهد، به تو نان می دهد، به تو الفبا می دهد، به تو تاریخ می دهد، قصه می دهد می دانی او چرا این همه مشتاق جنگیدن با توست؟ چون تو هنوز چیزهایی داری و نباید که داشته باشی. می دانی چرا باید در آتش بسوزد و در خون غرقه شود؟ چون روزگاری بود و نباید که دیگر باشد. آن زرد گیسو، به جنگ فرهنگی با ایران مشتاقتر است تا نظامی نه تنها مشتاقتر که محتاج نیز هست، چون تو هنوز چیزی برای نازیدن داری اما او می خواهد که این اندک ناز را هم از تو بگیرد تا همه نیاز شوی. بی فرهنگی و بی تاریخی و بی اسطورگی دردی است که بی فرهنگان و بی تاریخان و بی اسطورگان را هرگز رها نخواهد کرد؛ از این روست که می کوشند تا تو‌ را هم بی فرهنگ ‌ و بی تاریخ و بی اسطوره کنند... با اندکی تلخیص و تغییر عرفان نظرآهاری پی نوشت: جان شما و جان دین و آیین و فرهنگ و فرزندانتان ✍جمیله توکلی 📡 @gamedovomeenqelab