#روایتهای_زنانه_جنگ
#کتاب_اینک_شوکران_1
#جانبازشهیدمدق
@ganjinehayejang
قسمت سوم
هرجا می فرستادندش بدتر بود.
تازه پدر نمی دانست فرشته چه کارهایی می کند.
هرجا خبري بود او حاضر بود.
هیچ تظاهراتی را از دست نمی داد.
با دوستانش انتظامات می شدند.
حتی نمی دانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزي نمانده بود گیر بیفتد.
***************
16 آبان گاردي ها جلوی تظاهرات را گرفتند.
ما فرار کردیم.
چند نفر دنبالمان کردند.
چادر وروسري را از سر من کشیدند وبا باتوم می زدند به کمرم.
یک لحظه موتور سواري که از آنجا رد میشد دستم را از آرنج گرفت و من را کشید روي موتورش.
پاهایم می کشید روي زمین.
کفشم داشت در می آمد.
چند کوچه آن طرفتر نگه داشت.
لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون.
پرسید: اعلامیه داري؟
کلاه سرش بود صورتش را نمی دیدم.
گفتم:آره
گفت :عضو کدوم گروهی
گفتم: گروه چیه؟ این ها اعلامیه امامند.
کلاهش را زد بالا.
-تو اعلامیه ي امام پخش میکنی؟
بهم برخورد.
مگه من چه م بود؟ چرا نمی توانستم این کار را بکنم؟
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang