تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید. پیشانی اش به عرق نشسته بود. گفتم: چی شده داداش؟ گفت: یک ساعت بود با حضرت زهراسلام الله علیه حرف میزدم. گفت: تنها خواستم از خدا اینه که روز شهادت بی بی برم. شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه توی عملیات کربلای ۵ بچه ها خیلی سختی کشیدند . علیرضا گفت : نگران نباشین، فردا ساعت ۱۰صبح کار دشمن تمامه. روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه قنوت نماز صبح میخواند که ترکش پهلویش را شکافت... و همانطور که پیش بینی کرده بود ،ساعت ده صبح کار دشمن تموم شد. 🌷شهید علیرضا هاشم نژاد🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید. پیشانی اش به عرق نشسته بود. گفتم: چی شده داداش؟ گفت: یک ساعت بود با حضرت زهراسلام الله علیه حرف میزدم. گفت: تنها خواستم از خدا اینه که روز شهادت بی بی برم. شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه توی عملیات کربلای ۵ بچه ها خیلی سختی کشیدند . علیرضا گفت : نگران نباشین، فردا ساعت ۱۰صبح کار دشمن تمامه. روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه قنوت نماز صبح میخواند که ترکش پهلویش را شکافت... و همانطور که پیش بینی کرده بود ،ساعت ده صبح کار دشمن تموم شد. 🌷شهید علیرضا هاشم نژاد🌷 یاد شهدا با صلوات🌷