✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُهشتم
بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم:
امان از دل زينب سلام الله علیها چه خون شد دل زينب سلام الله علیها
بچه ها با ســينه زنی جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب سلام الله علیها و شهداي كربلا روضه خواند.
در پايان هم گفت: بچه ها، امشــب يا به ديدار يار مي رسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد
. بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچه ها
در حالي كه صورت هايشان خيس از اشك بود بلند شدند.
نماز مغرب وعشاء را خوانديم.
از وقتي ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم!
يك لحظه هم از او جدا نمي شوم. مــن به همراه ابراهيم، يكي از
پل هاي ســنگين و متحرك را روي دســت گرفتيم و به همراه نيروها
حركت كرديم. حركت روي خاك رملي فكه بســيار زجــرآور بود.
آن هم با
تجهيزاتي به وزن بيش از بيســت كيلو براي هر نفر! ما هم كه جداي از
وســايل، يك پل سنگين را مثل تابوت روي دست گرفته بوديم! همه به يك
ستون و پشت سر هم از معبري كه در ميان ميدان هاي مين آماده شده بود
حركت كرديم. حدود دوازده كيلومتر پياده روي كرديم. رسيديم به اولين
كانال در جنوب فكه. بچه ها ديگر رمقي براي حركت نداشتند. ساعت نه
ونيم شب يكشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل هاي متحرك و
نردبان، از عرض كانال عبور كرديم. ســكوت عجيبي در منطقه حاكم بود.
عراقي ها حتي گلوله اي شليك نمي كردند! يك ربع بعد به كانال دوم
رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهي اطلاع داده شد. چند
دقيقه اي نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم.
✍ادامه دارد...⚘
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»