خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_هشتم اوج مظلوميت راوی: مهدی رمضانی با اينکه سن من زياد
✨🌱✨🌱✨🌱✨ انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچه ها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال برد تا زير آتش نباشند. ابراهيــم در آن روزها با نداي اذان، بچه ها را براي نماز آماده مي کرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار مي کرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه مي داد و همه نيروها را به آينده اميدوار مي كرد. دو روز بعــد از شــروع عمليات، و بعد از پايان ناموفــق مرحله دوم، تاش بچه ها بيشــتر شد! مي خواستيم راهي را براي خروج از اين بن بست پيدا کنيم. در آخرين تماسي که با لشکر داشــتيم، سردار(شهيد) حاجي پور با ناراحتي گفــت: هيچ کاري نمي توانيم انجام دهيــم، اگر مي توانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد. پنجشنبه 12 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچه ها روي ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند. برخــي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، امــا نه، محاصره ما تنگتر شده بود! کماندوهاي عراقي تحت پوشــش تانک ها جلو آمدند. آن ها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده! يادم هست که يک نوجوان به نام (شهيد) سيد جعفر طاهري قبضه آرپي جي را برداشت و از پله ها بالارفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آن ها كمي عقب نشيني کنند. بچه ها هم با شــليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهائي که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند. در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد! نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود. ✍ادامه دارد... 💠 شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🍃🌼