◍⃟💙♡◍⃟💛♡◍⃟💙        ﷽ 💯 حمال‌ تـبـریـزے‌ ڪه‌ بود؟ 🔹فرد بیسوادے در تـبـریـز زندگی می‌ڪرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارڪشی  گذرانده بود تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یڪ روز ڪه مثل همیشه در ڪوچه پس ڪوچه‌هاے شلوغ بازار مشغول حمل بار بود ، براے آنڪه نفسی تازه ڪند ، بارش را روے زمین می‌گذارد و ڪمر راست می‌ڪند. صدایی توجه‌اش را جلب می‌ڪند ؛ می‌بیند بچه‌اے روے پشت بام مشغول بازے است و مادرش مدام بچه را دعوا می‌ڪند ڪه ورجه وورجه نڪن ، می‌افتی ، در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیڪ می‌شود و ناغافل پایش سر می‌خورد و به پایین پرت می‌شود. مادر جیغی می‌ڪشد و مردم خیره می‌مانند ، حمال پیر فریاد می‌زند "نگهش دار " ، ڪودڪ میان آسمان و زمین معلق می‌ماند ، پیرمرد نزدیڪ می‌شود ، به آرامی او را می‌گیرد و به مادرش تحویل می دهد. 🔹جمعیتی ڪه شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع می‌شوند و هر ڪس از او سوالی می‌پرسد : یڪی می‌گوید تو امام زمانی ، دیگرے می‌گوید حضرت خضر است ، ڪسانی هم می‌گویند جادوگرے بلد است و سحر ڪرده 🔹حمال ڪه دوباره به سختی بارش را بر دوش می‌گذارد ، خطاب به همه ڪسانی ڪه هاج و واج مانده و هر یڪ به گونه‌اے واقعه را تفسیر می‌ڪند ، به آرامی و خونسردے می‌گوید : " خیر ، من نه امام زمانم ، نه حضرت خضر و نه جادوگر ، من همان حمالی هستم ڪه پنجاه شصت سال است در این بازار می‌شناسید ، من ڪار خارق العاده‌اے نڪردم ، بلڪه ماجرا این است ڪه یڪ عمر هر چه خدا فرموده بود ، من اطاعت ڪردم ، یڪ‌بار من از خدا خواستم ، او اجابت ڪرد 🔹 او می‌فرمود: (حق ڪسی را نخوردم به ڪسی ستم نڪردم دروغ نگفتم دزدے نڪردم و...) حالا بعد از یڪ عمر اطاعت یڪ چیز از خداوند خواستم ڪه به لطف خدا خواسته‌ام (معلق ماندن بچه در هوا) اجابت شد [داستان " خدا و حمال تبریزے " به نقل قول از علامه طباطبایی] ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎🌼🍃 ✦❀•┈┈•✦❀✦❀•┈┈•✦❀ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌    ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌