خودسازے و تࢪڪ گناھ
🍃🌹 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هفتادو_یکم از داخل شهر صداے انفجار گلوله هاے توپ و خمپاره شنيده
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طورے با آن ها حرف زدند ڪه خيلي از آن ها غيرتي شدند. آخر صحبت ها هم گفتند: هر ڪي َمرده و غيرت داره و نمي خواد دست اين بعثي ها به ناموسش برسه با ما بياد. سخنان آن ها باعث شد ڪه تقريباً همه سربازها حرڪت ڪردند. قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع ڪرديم به سنگربندے. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ ۱۰۶ هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا ڪرد و نشان داد. توپ ها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك ڪردند. با شــليك چند گلوله توپ، تانك هاے عراقي عقب رفتند و پشــت مواضع مستقر شدند. بچه هاےما خيلي روحيه گرفتند. غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانه اے را به عنوان مقر انتخاب ڪرد ڪه به ســنگر سربازها نزديڪتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاے توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نمازمغرب شد. هنوز زياد دور نشــده بودم ڪه يك گلوله خمپاره جلوے درب همان خانه منفجر شــد. گفتم: خدا رو شڪر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم ڪه صداے انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. وارد اتاق شديم. چيزے ڪه می‌ديديم باورمان نمي شد. يك ترڪش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردے با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب ڪنار پيڪر قاسم، دعاے توسل را خوانديم. فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي ڪرديم. ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd